چون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر

چون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر

شاعر : سنايي غزنوي

پس به شوخي لب چرا خاموش داري اي پسرچون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر
زان بگفتي از تو مي‌خواهم ياري اي پسردر ره عشق تو ما را يار و مونس گفت تست
مونس عقلي و جان را غمگساري اي پسردير زي در شادکامي کز اثرهاي لطيف
چون به گاه بذله زان لب لطف باري اي پسرتلخ گردد عيش شيرين بر بتان قندهار
روي چون ماه از گريبان چون برآري اي پسربامداد از رشک دامن را کند خورشيد چاک
کز رخ و زلف آفتاب و سايه داري اي پسرسر بسان سايه زان بر خاک دارم پيش تو
تا به گرد مه خط مشکين برآري اي پسرسرکشان سر بر خط فرمان من بنهند باش
با سر زلف تو بودي دهر تاري اي پسرار نبودي ماه رخسار تو تابان زير زلف
همچو گويي روز و شب گردان نداري اي پسرکودکي کان را به معني در خم چوگان زلف
روز دعوي کردن مردان کاري اي پسرشد گرفتار سر زلف کمند آساي تو
صدهزاران جان شيران شکاري اي پسرشد شکار چشم روبه باز پر دستان تو
شد شکفته بر نهال کامگاري اي پسرماه روي تو چو برگ گل به باغ دلبري
آه اگر بر برگ گل شمشاد کاري اي پسربس دلا کز خرمي بي برگ شد زان برگ گل
گر نه از يوسف جهان را يادگاري اي پسرکي شدندي عالمي در عشق تو يعقوب‌وار
ننگ و عار از وصلت او مي چه داري اي پسرچون سنايي را به عالم نام فخر از عشق تست