از حل و از حرام گذشتست کام عشق

شاعر : سنايي غزنوي

هستي و نيستي ست حلال و حرام عشقاز حل و از حرام گذشتست کام عشق
زنار و کفر و ميکده آمد نظام عشقتسبيح و دين و صومعه آمد نظام زهد
کز روي حرف پرده‌ي عشقست نام عشقخاليست راه عشق ز هستي بر آن صفت
از عين و شين و قاف تبه شد قوام عشقبر نظم عشق مهره فرو باز بهر آنک
جاني هنوز تکيه نزد در مقام عشقچندين هزار جان مقيمان سفر گزيد
با اين هنوز گردن ما زير وام عشقاين طرفه‌تر که هر دو جهان پاک شد ز دست
چون کم زديم خويشتن از بهر کام عشقبرخاست اختيار و تصرف ز فعل ما
درباختيم صد الف از بهر لام عشقاندر کنشت و صومعه بي‌بيم و بي‌اميد
تا روي داد سوي دل ما پيام عشقبرداشت پرده‌هاي تشابه ز بهر ما
هر روز برترست چنين ازدحام عشقمستي همي کنم ز شراب بلا وليک
تا گشته‌ايم از سر معني غلام عشقآزاده مانده‌ايم ز کام و هواي خويش
بادام و بند خلق سنايي به دام عشقدامست راه عشق و نهاده به شاهراه
کم باد نام عاشق و گم باد نام عشقزان دولتي که بي‌خبران را نصيبه‌ايست
بادا دوام دولت او چون دوام عشقچون يوسف سعيد بفرمودم اين غزل