اي ساقي خيز و پر کن آن جام

شاعر : سنايي غزنوي

کافتاده دلم ز عشق در داماي ساقي خيز و پر کن آن جام
وز خون دو ديده پر کنم جامتا جام کنم ز ديده خالي
تا کي بنديم دل در ايامايام چو ما بسي فرو برد
گيريم دو زلف آن دلارامخيزيم و رويم از پس يار
چندان بخوريم باده‌ي خامباشيم مجاور خرابات
کاندر کفريم يا در اسلامکز مستي و عاشقي ندانيم
امروز شديم جملگي عامگر دي گفتيم خاصگانيم
تا فردا چون بود سرانجامامروز زمانه خوش گذاريم