عاشقي گر خواهد از ديدار معشوقي نشان

شاعر : سنايي غزنوي

گر نشان خواهي در آنجا جان و دل بيرون نشانعاشقي گر خواهد از ديدار معشوقي نشان
بي گمان آنگه تو از معشوق خود يابي نشانچون مجرد گشتي و تسليم کردستي تو دل
ذات هستي در نشان نيستي ديدن توانچون ز خود بي‌خود شدي معشوق خود را يافتي
نيستي جوينده را هستي کم اندر کهکشاننيستي ديدي که هستي را هميشه طالبست
گمشده گمکرده را هرگز کجا بيند عيانتا همي جويم بيابم چون بيابم گم شوم
تا نبازي هر چه داري مال و ملک و جسم و جانچون تو خود جويي مر او را کي تواني يافتن
گه فنا و گه بقا و گه يقين و گه گمانآنگهي چون نفي خود ديدي و گشتي بي‌ثبات
گاه گويا گه خموشي گه نشستي گه روانگه تحرک گه سکون و گاه قرب و گاه بعد
گه نهان و گه عيان و گه بيان و گه بنانگه سرور و گه غرور و گه حيات و گه ممات
عاجزي در عاجزي و اندهان در اندهانحيرت اندر حيرتست و آگهي در آگهي
شرط ما اينست اندر دوستي دوستانهر که ما را دوست دارد عاجز و حيران بود