خواجه سلام عليک آن لب چون نوش بين

شاعر : سنايي غزنوي

توشه‌ي جانها در آن گوشه‌ي شبپوش بينخواجه سلام عليک آن لب چون نوش بين
چرخ جفا کيش بين لعل وفا کوش بينپيش رکابت جمال کيست گرفته عنان
سوخته‌ي عشق باش ساخته‌ي دوش بينگردش ايام دوش تعبيه‌اي ساختست
عاشق جانباز بين مرد کفن‌پوش بينبرگذر و کوي او غرقه چو من صد هزار
ديده برانداز و آن خط و بناگوش بينگوش مينبار و آن نغمه و دستان شنو
بر سر سنگ سياه صبر جگرجوش بيندر بر تنگ شکر مار جهانسوز بين
بر دل او ياد ما جمله فراموش بينگر چه دل ريش ما بر سر سوداي اوست
تن زده آن ماه را فارغ و خاموش بينصف زده در پيش او خلق خروشان شده
بهره‌ي هر ناکسي بوسه و آغوش بينبهره‌ي ما ديده‌اي ناله و فرياد ازو
بر در ميخانه‌ها بلبله بر دوش بينساقي فردوس را از پي بازار او
جان سنايي ز عشق خسته و مدهوش بينزلفش يکسو فگن و آنگه در زير زلف