عقل را تدبير بايد عشق را تدبير نيست

شاعر : سنايي غزنوي

عاشقان را عقل تر دامن گريبان‌گير نيستعقل را تدبير بايد عشق را تدبير نيست
هر چه تدبيرست جز بازيچه‌ي تقدير نيستعشق بر تدبير خندد زان که در صحراي عقل
عقل با حفظ‌ست کو را کار جز تدبير نيستعشق عيارست و بر تزوير تقديرش چکار
در جهان عاشقي هم خواب و هم تعبير نيستعلم خورد و خواب در بازار عقلست و حواس
هيچ زنداني کمان چرخ را چون تير نيستتير چرخ از عقل دزدان دان جان را لاجرم
خون خورد چون شير عشق اينجا حديث شير نيستکار عقلست اي سنايي شير دادن طفل را
بند و زنجيرست اينجا رسم گوز انجير نيستميوه خوردن عيد طفلانست و اندر عيد عشق
زان که غمزه‌ي يار يک دم بي‌گشاد تير نيستهر زمان بر ديده تيري چشم دار ار عاشقي
حال اندر دستش از تقصير جز تشوير نيستمرد عشق ار صد هزاران دل دهد يک دم به دوست
هر که او گرم مجرد در رهش چون سير نيستمانده اندر پرده‌هاي تر و ناخوش چون پياز
گر چه بي اين هر دو جانها را شب و شبگير نيستدر گذر چون گرم تازان از رخ و زلفين دوست
اندرين ره شرط اين شوريدگان زنجير نيستتا نماني بسته‌ي زنجير زلف يار از آنک
هر کجا چشم افگني تيرست يکسر مير نيستعاشقي با خواجگي خصمست زان در کوي عشق
جز که عين و شين و قاف آنجا دگر تفسسير نيستعين و شين و قاف را آنجا که درس عاشقيست
تربت ما موضع بيلست جاي پير نيستپير داند قبض و بسط عاشقان ليکن چه سود
اينهمه عشق سنايي عشق را بر خير نيستعشق چون خصم جهان تيرگي و خيرگيست
جز ز صنع شاه عالم‌دار عالم‌گير نيستعشق را اين حل و عقد از چيست ما ناذات او
چرخ را در بندگي درگاه او تقصير نيستشاه ما بهرامشاه آن شاه کز بهر شرف