اي ذات تو ناشده مصور
شاعر : سنايي غزنوي
اثبات تو کرده عقل باور | | اي ذات تو ناشده مصور | ذات تو ز جنس و نوع برتر | | اسم تو ز حد و رسم بيزار | موضوع نهاي چنانکه جوهر | | محمول نهاي چنانکه اعراض | قولت نه به لفظ ناهي شر | | فعلت نه به قصد آمر خير | انگيخته سايههاي جانور | | حکم تو به رقص قرص خورشيد | آميخته رنگهاي دلبر | | صنع تو به دور دور گردون | وصف تو ز جبرييل شهپر | | ببريده در آشيان تقديس | حسنت ز عروس عرش زيور | | بگشاده به شه نماي تنزيه | هم بر ازلت ابد مجاور | | هم بر قدمت حدوث شاهد | در سايهي نور خود مستر | | اي گشته چو آفتاب تابان | يک عاشق با ساز و در خور | | معشوق جهاني و نداري | يک در تو در دو دانه گوهر | | بنهفته به حر گنج قارون | آدم هم ازين دو برد کيفر | | عالم پس ازين دو گشت پيدا | سياره سفينه طبع لنگر | | عالم چو يکي رونده دريا | درش چو حقيقت سخنور | | آبش چو نبات و سنگ حيوان | زينسان که به بحر دين پيمبر | | غواص چه چيز؟ عقل فعال | از دست چو حرص خصم بي مر | | علت چو سياست فرودين | مقصود چه آنچه بود بهتر | | آخر چه هر آنچه بود اول | بنشو به حقيقت ار نهاي کر | | بنگر به صواب اگر نهاي کور | از دام زمانه چون کبوتر | | اي باز هوات در ربوده | ناگه چو رسن سرت به چنبر | | اي پنجهي حرص در کشيده | مقصود خلاصهي مقشر | | در قشر بمانده کي توان ديد | خود هيچ نداني اي برادر | | از توبه و از گناه آدم | بردار به تيغ فکرتش سر | | سربسته بگويم ار تواني | نزديکي تو به سوي داور | | درويش کند ز راه ترتيب | آنجا که نبود شخص نان خور | | در خلد چگونه خورد گندم | کز خلد نهاد پاي بر در | | بل گندمش آن گهي ببايست | ابليس نيامده ز مادر | | اين جمله همه بديده آدم | مجبور بدست يا مخير | | در سجده نکردنش چه گويي | ور عاجز بد خدا ستمگر | | گر قادر بد خداي عاجز | راهي که نه راه تست مسپر | | کاري که نه کار تست مسگال | در ظلمت خويش چون سکندر | | بيهوده مجوي آب حيوان | با ديو فرشته نيست همبر | | کن چشمه که خضر يافت آنجا | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}