اي به آرام تو زمين را سنگ
شاعر : سنايي غزنوي
وي به اقبال تو زمان را ننگ | | اي به آرام تو زمين را سنگ | باد پيماي و کژ چو ناي و چو چنگ | | اي به نزد کفايت تو کفايت | به کمال و صيانت و فرهنگ | | اي دو عالم گرفته اندر دست | تنگ ميدان بسان هفتو رنگ | | با مجال سخات هفت اقليم | فروهنگ ا زتو يافته فرهنگ | | پر و بال ا زتو يافته رادي | وز کريميست در نهاد تو هنگ | | از بزرگيست در دماغ تو کبر | نه به طبعست کبر تو چو پلنگ | | نه به کبرست حلم تو چو جبال | وي درر پاش بينهيب نهنگ | | اي گهر زاي بينشيب زوال | تو بزرگي و هر دو عالم تنگ | | درد دو عالم همي نگنجي از آنک | به دل و نام زندهاي نه به رنگ | | به تن و طبع تازهاي نه به روح | خوشدلي در مزاج مردم زنگ | | نام تو در ازل نشانه نهاد | آن چنانم که نار با نارنگ | | دور از آن مجلس از حرارت دل | گاه نالان چو در نبرد تو چنگ | | گه خروشان چو در نبرد تو ناي | گاه در خون چو تيغت اندر جنگ | | گاه در خوي چو اسبت اندر تک | سر زده همچو گاو آب آهنگ | | کرده شيران حضرت تو مرا | از سر عجزدان نه از سر ننگ | | گر نيايم به مجلس تو همي | از سنا و بلندي و اورنگ | | خود به تو چون رسد رهي که تويي | صدر تو آسمان و پايم لنگ | | روي تو آفتاب و چشمم درد | از چنان طلعت و چنان فرهنگ | | خود شگفتست از آنکه بشکيبد | نکند با جمال صبح درنگ | | کز پي ضعف ديدگان خفاش | که کند سوي جبرئيل آهنگ | | مرغ عيسي کدام سگ باشد | چشم بر پشت يافت چون خرچنگ | | کز چنان قلزم آنک روي بتافت | سنگ اگر نيست خاک بر سنگ | | لعل در دست تست خوش ميباش | چون بديدي عجايب ارتنگ | | چکني ريش و سبلت ماني | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}