اي امين شاه و سلطان و امير ملک و دين

شاعر : سنايي غزنوي

زبده‌ي دور زماني عمده‌ي روي زميناي امين شاه و سلطان و امير ملک و دين
عروةالوثقي تويي امروز و هم حبل‌المتينخلق را در دين و دنيا از براي مصلحت
زان که چون عقلي و جان هم پيشوا و هم پيش بينبر تو غيب آسمان چون عيب عالم ظاهرست
بازداني راز گردون در شهور و در سنينني بدن آوردم اين تقويم تا ز احکام او
نقش کردست اين همه احکام در لوح يقينمن نکو دانم که پيش راي تو نقاش وهم
بر لب دجله بنفروشد کس آب پارگينزان وسيلت ساختم خود را وگر نز روي عقل
هر کجا نوشک نشايد هم نشايد انگبينگر يکي تقويم داري گو دو باش از بهر آنک
غر چه را در مهرگان بل تا دو باشد پوستينخواجه را اندر خزان بل تا دو باشد بوستان
در بهشت تو چه رحمت کرده باشد حور عينبر سپهر تو چه تنگي کرده باشد آفتاب
خاصه چون باشند با صفرا و سودا همنشينماوراء النهري و صفرايي تواند اين طايفه
کانگبين از مستعان سازي و سرکه از مستعيناين چنين صفرا ز سرکه و انگبين کي به شود
من چو در سرکه فزودم تو مکن کم ز انگبينسرکه اينجا طبع من شد انگبين احسان تو
باز خر يک ره مرااز شين دين اي زين دينشين دين اندر غريبي از همه رسواترست
يمن بادت بر يسار و يسر بادت بر يمينتا يمين‌ست و يسار اندر بزرگي و شرف