كيمياي كرامت (آيت الله نجابت (ره))
كيمياي كرامت (آيت الله نجابت (ره))
كيمياي كرامت (آيت الله نجابت (ره))
نويسنده:عبدالحسن بزرگمهرنيا
چند كرامت از مرحوم حضرت آيت الله نجابت(ره)
هر يك از دوستان، مطالبي گفتند و آقا نيز توضيحاتي را در تكميل بحث افاضه كردند. چند ساعت بعد، حضرت آقا ناگهان با يك بر افروختگي و حال عجيبي فرمودند: يك نفر با تجلّي نفس در اين جلسه حاضر شده است!
با اين سخن، نَفَسها در سينه حبس گرديد و هر كس متوجّه خود شده و سخن آقا را بر خود حمل كرد و تا آخر شب سكوت بر جلسه حاكم بود. سپس دوستان يكي يكي خداحافظي كرده، راه خانه را در پيش گرفتند و من ماندم و مرحوم حاج محمّدرضا گل آرايش ـ پدر شهيدان گل آرايش و از مبارزان و مجاهدان پيش از انقلاب و شاگرد خاصّ مرحوم آيتالله نجابت ـ در اين وقت مرحوم آقاي گل آرايش خودش را بر روي پاي مبارك حضرت آقا انداخت و شروعبهگريستنكردوطلبعفونمود. حضرتآقافرمودند: چارهاي نداري جز اينكه جبران كني!
داستان از اين قرار بود كه مرحوم آقاي گل آرايش مستأجري داشت كه به علّت مسائلي صبح آن روز، عذر او را خواسته بود و اين ماية كدورت و ناراحتي آن شخص گرديده بود. حضرت آقا فرمودند: اوّلين كاري كه فردا انجام ميدهي اين است كه آن شخص را پيدا كرده و به هر صورت كدورت و خستگي را از دلش بيرون آوري! مرحوم حاج آقا گل آرايش هم فرمايش حضرت آقا را بي هيچ اكراه و اجباري پذيرفت و طبق آن عمل كرد.
بندة پير مغانم كه ز جهلم برهاند
پير ما هر چه كند عين ولايت باشد1
مرحوم حاج آقا گل آرايش دربارة روش تربيتي حضرت آيتالله العظمي نجابت ميفرمود:
روش تربيتي حضرت آقا مانند معلّمهاي عادّي نبود. ما هر شب كه خدمت ايشان ميرسيديم از طرز برخورد ايشان فوراً ميفهميديم كه رفتار ، گفتار، منش و روش ما درست بوده يا غلط؟ سرّاً به انسان ميفهماندند كه او در چه وضعي است. يادم هست كه روزي در كارگاه، وضع و حال عجيبي داشتم، حالي به من دست داده بود كه از كثرت محبّت اولياي خدا و خداي تعالي دلم ميخواست خودم را فدا كنم. وقتي شب خدمت ايشان رسيدم، بلافاصله فرمودند: مرحبا، مرحبا، مرحبا امروز ساعت 3 بعد از ظهر چه كار ميكردي؟! همين حال را حفظ كن راه بسيار درستي است.
روش تربيتي ايشان جوري بود كه براي آدمي آشكار ميشد كه الآن چه كار بايد بكند و اكنون در چه وضعي است. يعني از اسرار و باطن شاگردانشان آگاه بودند، درد هر كس را تشخيص ميدادند و با استادي درمان ميكردند. البتّه گاهي دارو تلخ بود و گاهي شيرين.2
مشكل خويش بر پيرمغان بردم دوش
كو به تأييد نظر حلّ معمّا ميكرد
جوان بودموهنوزبهسربازينرفتهوتازهباحضرتآقاآشناشدهبودم. آنقدرمحضراوگرموشيرينبودكهواقعاًنميتوانمبگويمبادلآدميچهميكرد؟ازاينكهاوراازدستبدهمـحتّيبرايمدّتكوتاهيـبهشدّتناراحتو نگران بودم. روزي خدمتشان عرض كردم:
آقا! خيلي ميترسم كه مصاحبت و همنشيني با شما را از دست بدهم! فرمودند: چرا؟ عرض كردم: در كنار شما دارم آدم ديگري ميشوم، امّا بايد به زودي به سربازي بروم و دو سال تمام از محفل و مجلس شما دور باشم. همين فكر و خيال مرا ناراحت ميكند.
با لحني مطمئن و قاطع فرمود: نترس! نميگذارم بروي!
اين سخن را خيلي جدّي نگرفتم و بعد هم اصلاً يادم رفت. موقع اعزام، همة دوستان را بردند، امّا مرا نگه داشتند و گفتند: پروندهات ناقص است هر چه اصرار كردم تا با دوستان اعزام شوم، نپذيرفتند و گفتند: بايد بماني و با دورة بعد اعزام شوي.
وقتي نوبت اعزام دورة بعد شد. همان شبي كه فردايش قرار بود لباس بگيريم و اعزام شويم. نميدانم به چه دليل به من گفتند كه: شما از گذراندن دورة نظام معاف شدهايد! اين يكي از كراماتي بود كه من از آن بزرگوار ديدم. 3
روزي با شوق و ذوق به منزل استاد بزرگوار، حضرت آقا رفتم. ايشان به تنهايي در اتاق بودند و در خانه هم بسته بود. متحيّر ماندم كه در بزنم يا نزنم بدون اينكه چيزي بگويم همان جا ايستادم. پس از چند لحظه بدون اينكه كسي آمدن مرا به ايشان خبر دهد، از درون اتاق، با صداي بلند مرا صدا زدند و فرمودند: حاج خليل آقا! خيلي خوشآمديوخوبكرديكهآمدي!
در اين وقت در اتاق را باز كرده و مرا دعوت كردند. روش هميشگي آقا اين بود كه اگر حال طلب در كسي مشاهده ميكردند با استقبال و ملاطفت و محبّت برخورد ميكردند، آن روز نيز مرا فراوان مورد محبّت خود قرار دادند.4
اشاره:
٭٭٭
يك نفر با تجلّي نَفْس در اين جلسه حاضر شده است.
هر يك از دوستان، مطالبي گفتند و آقا نيز توضيحاتي را در تكميل بحث افاضه كردند. چند ساعت بعد، حضرت آقا ناگهان با يك بر افروختگي و حال عجيبي فرمودند: يك نفر با تجلّي نفس در اين جلسه حاضر شده است!
با اين سخن، نَفَسها در سينه حبس گرديد و هر كس متوجّه خود شده و سخن آقا را بر خود حمل كرد و تا آخر شب سكوت بر جلسه حاكم بود. سپس دوستان يكي يكي خداحافظي كرده، راه خانه را در پيش گرفتند و من ماندم و مرحوم حاج محمّدرضا گل آرايش ـ پدر شهيدان گل آرايش و از مبارزان و مجاهدان پيش از انقلاب و شاگرد خاصّ مرحوم آيتالله نجابت ـ در اين وقت مرحوم آقاي گل آرايش خودش را بر روي پاي مبارك حضرت آقا انداخت و شروعبهگريستنكردوطلبعفونمود. حضرتآقافرمودند: چارهاي نداري جز اينكه جبران كني!
داستان از اين قرار بود كه مرحوم آقاي گل آرايش مستأجري داشت كه به علّت مسائلي صبح آن روز، عذر او را خواسته بود و اين ماية كدورت و ناراحتي آن شخص گرديده بود. حضرت آقا فرمودند: اوّلين كاري كه فردا انجام ميدهي اين است كه آن شخص را پيدا كرده و به هر صورت كدورت و خستگي را از دلش بيرون آوري! مرحوم حاج آقا گل آرايش هم فرمايش حضرت آقا را بي هيچ اكراه و اجباري پذيرفت و طبق آن عمل كرد.
بندة پير مغانم كه ز جهلم برهاند
پير ما هر چه كند عين ولايت باشد1
مرحوم حاج آقا گل آرايش دربارة روش تربيتي حضرت آيتالله العظمي نجابت ميفرمود:
روش تربيتي حضرت آقا مانند معلّمهاي عادّي نبود. ما هر شب كه خدمت ايشان ميرسيديم از طرز برخورد ايشان فوراً ميفهميديم كه رفتار ، گفتار، منش و روش ما درست بوده يا غلط؟ سرّاً به انسان ميفهماندند كه او در چه وضعي است. يادم هست كه روزي در كارگاه، وضع و حال عجيبي داشتم، حالي به من دست داده بود كه از كثرت محبّت اولياي خدا و خداي تعالي دلم ميخواست خودم را فدا كنم. وقتي شب خدمت ايشان رسيدم، بلافاصله فرمودند: مرحبا، مرحبا، مرحبا امروز ساعت 3 بعد از ظهر چه كار ميكردي؟! همين حال را حفظ كن راه بسيار درستي است.
روش تربيتي ايشان جوري بود كه براي آدمي آشكار ميشد كه الآن چه كار بايد بكند و اكنون در چه وضعي است. يعني از اسرار و باطن شاگردانشان آگاه بودند، درد هر كس را تشخيص ميدادند و با استادي درمان ميكردند. البتّه گاهي دارو تلخ بود و گاهي شيرين.2
مشكل خويش بر پيرمغان بردم دوش
كو به تأييد نظر حلّ معمّا ميكرد
نترس! نميگذارم بروي!
جوان بودموهنوزبهسربازينرفتهوتازهباحضرتآقاآشناشدهبودم. آنقدرمحضراوگرموشيرينبودكهواقعاًنميتوانمبگويمبادلآدميچهميكرد؟ازاينكهاوراازدستبدهمـحتّيبرايمدّتكوتاهيـبهشدّتناراحتو نگران بودم. روزي خدمتشان عرض كردم:
آقا! خيلي ميترسم كه مصاحبت و همنشيني با شما را از دست بدهم! فرمودند: چرا؟ عرض كردم: در كنار شما دارم آدم ديگري ميشوم، امّا بايد به زودي به سربازي بروم و دو سال تمام از محفل و مجلس شما دور باشم. همين فكر و خيال مرا ناراحت ميكند.
با لحني مطمئن و قاطع فرمود: نترس! نميگذارم بروي!
اين سخن را خيلي جدّي نگرفتم و بعد هم اصلاً يادم رفت. موقع اعزام، همة دوستان را بردند، امّا مرا نگه داشتند و گفتند: پروندهات ناقص است هر چه اصرار كردم تا با دوستان اعزام شوم، نپذيرفتند و گفتند: بايد بماني و با دورة بعد اعزام شوي.
وقتي نوبت اعزام دورة بعد شد. همان شبي كه فردايش قرار بود لباس بگيريم و اعزام شويم. نميدانم به چه دليل به من گفتند كه: شما از گذراندن دورة نظام معاف شدهايد! اين يكي از كراماتي بود كه من از آن بزرگوار ديدم. 3
حاج خليل آقا! خيلي خوش آمدي!
روزي با شوق و ذوق به منزل استاد بزرگوار، حضرت آقا رفتم. ايشان به تنهايي در اتاق بودند و در خانه هم بسته بود. متحيّر ماندم كه در بزنم يا نزنم بدون اينكه چيزي بگويم همان جا ايستادم. پس از چند لحظه بدون اينكه كسي آمدن مرا به ايشان خبر دهد، از درون اتاق، با صداي بلند مرا صدا زدند و فرمودند: حاج خليل آقا! خيلي خوشآمديوخوبكرديكهآمدي!
در اين وقت در اتاق را باز كرده و مرا دعوت كردند. روش هميشگي آقا اين بود كه اگر حال طلب در كسي مشاهده ميكردند با استقبال و ملاطفت و محبّت برخورد ميكردند، آن روز نيز مرا فراوان مورد محبّت خود قرار دادند.4
پي نوشت ها :
1.طلوع حق (يادنامة مرحوم حاج محمّدرضا گل آرايش)، صص 68ـ69.
2.همان، صص 38ـ39.
3.يادماندگار، به اهتمام جواد محققّ، ص 28.
4.دعا و توسل، ع.م دستغيب، صص 103ـ104.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}