غضب شد اندر او پيدا و شهوت

شاعر : شيخ محمود شبستري

وز ايشان خاست بخل و حرص و نخوتغضب شد اندر او پيدا و شهوت
بتر شد از دد و ديو و بهيمهبه فعل آمد صفتهاي ذميمه
که شد با نقطه‌ي وحدت مقابلتنزل را بود اين نقطه اسفل
مقابل گشت از اين رو با بدايتشد از افعال کثرت بي‌نهايت
به گمراهي بود کمتر ز انعاماگر گردد مقيد اندر اين دام
ز فيض جذبه يا از عکس برهانوگر نوري رسد از عالم جان
از آن راهي که آمد باز گردددلش با لطف حق همراز گردد
رهي يابد به ايمان حقيقيز جذبه يا ز برهان حقيقي
رخ آرد سوي عليين ابرارکند يک رجعت از سجين فجار
شود در اصطفي ز اولاد آدمبه توبه متصف گردد در آن دم
چو ادريس نبي آيد بر افلاکز افعال نکوهيده شود پاک
شود چون نوح از آن صاحب ثباتيچو يابد از صفات بد نجاتي
خليل آسا شود صاحب توکلنماند قدرت جزويش در کل
رود چون موسي اندر باب اعظمارادت با رضاي حق شود ضم
چو عيساي نبي گردد سمائيز علم خويشتن يابد رهائي
درآيد از پي احمد به معراجدهد يکباره هستي را به تاراج
در آنجا نه ملک گنجد نه مرسلرسد چون نقطه‌ي آخر به اول
کز او انسان کامل گشت مولودبدان اول که تا چون گشت موجود
پس از روح اضافي گشت دانادر اطوار جمادي بود پيدا
پس از وي شد ز حق صاحب ارادتپس آنگه جنبشي کرد او ز قدرت
در او بالفعل شد وسواس عالمبه طفلي کرد باز احساس عالم
به کليات ره برد از مرکبچو جزويات شد بر وي مرتب