تبه گردد سراسر مغز بادام

شاعر : شيخ محمود شبستري

گرش از پوست بيرون آوري خامتبه گردد سراسر مغز بادام
اگر مغزش بر آري بر کني پوستولي چون پخته شد بي پوست نيکوست
ميان اين و آن باشد طريقتشريعت پوست، مغز آمد حقيقت
چو مغزش پخته شد بي‌پوست نغز استخلل در راه سالک نقص مغز است
رسيده گشت مغز و پوست بشکستچو عارف با يقين خويش پيوست
برون رفت و دگر هرگز نيايدوجودش اندر اين عالم نپايد
در اين نشات کند يک دور ديگروگر با پوست تابد تابش خور
که شاخش بگذرد از جمله افلاکدرختي گردد او از آب و از خاک
يکي صد گشته از تقدير جبارهمان دانه برون آيد دگر بار
ز نقطه خط ز خط دوري دگر شدچو سير حبه بر خط شجر شد
رسد هم نقطه‌ي آخر به اولچو شد در دايره سالک مکمل
بر آن کاري که اول بود بر کاردگر باره شود مانند پرگار
ظهورات است در عين تجليتناسخ نبود اين کز روي معني
فقيل هي الرجوع الي البدايةو قد سلوا و قالوا ما النهاية