کسي بر سر وحدت گشت واقف

شاعر : شيخ محمود شبستري

که او واقف نشد اندر مواقفکسي بر سر وحدت گشت واقف
وجود مطلق او را در شهود استدل عارف شناساي وجود است
از آن رو هستي خود پاک در باختبه جز هست حقيقي هست نشناخت
برون انداز از خود جمله را پاکوجود تو همه خار است و خاشاک
مهيا کن مقام و جاي محبوببرو تو خانه‌ي دل را فرو روب
به تو بي تو جمال خود نمايدچو تو بيرون شدي او اندر آيد
به لاي نفي کرد او خانه جاروبکس کو از نوافل گشت محبوب
ز «بي يسمع و بي يبصر» نشان يافتدرون جان محبوب او مکان يافت
نيابد علم عارف صورت عينز هستي تا بود باقي بر او شين
درون خانه‌ي دل نايدت نورموانع تا نگرداني ز خود دور
طهارت کردن از وي هم چهار استموانع چون در اين عالم چهار است
دوم از معصيت وز شر وسواسنخستين پاکي از احداث و انجاس
که با وي آدمي همچون بهيمه استسوم پاکي ز اخلاق ذميمه است
که اينجا منتهي مي‌گرددش سيرچهارم پاکي سر است از غير
شود بي شک سزاوار مناجاتهر آن کو کرد حاصل اين طهارات
نمازت کي شود هرگز نمازيتو تا خود را بکلي در نبازي
نمازت گردد آنگه قرةالعينچو ذاتت پاک گردد از همه شين
شود معروف و عارف جمله يک چيزنماند در ميانه هيچ تمييز