ز تو هر فعل که اول گشت صادر

شاعر : شيخ محمود شبستري

بر آن گردي به باري چند قادرز تو هر فعل که اول گشت صادر
شود در نفس تو چيزي مدخربه هر باري اگر نفع است اگر ضر
به مدت ميوه‌ها خوش بوي گرددبه عادت حالها با خوي گردد
وز آن ترکيب کرد انديشه‌ها رااز آن آموخت انسان پيشه‌ها را
هويدا گردد اندر روز محشرهمه افعال و اقوال مدخر
شود عيب و هنر يکباره روشنچو عريان گردي از پيراهن تن
که بنمايد از او چون آب صورتتنت باشد وليکن بي‌کدورت
فرو خوان آيت «تبلي السرائر»همه پيدا شود آنجا ضماير
شود اخلاق تو اجسام و اشخاصدگر باره به وفق عالم خاص
مواليد سه گانه گشت پيداچنان کز قوت عنصر در اينجا
گهي انوار گردد گاه نيرانهمه اخلاق تو در عالم جان
نماند درنظر بالا و پستيتعين مرتفع گردد ز هستي
به يک رنگي برآيد قالب و جاننماند مرگت اندر دار حيوان
شود صافي ز ظلمت صورت گلبود پا و سر و چشم تو چون دل
ببيني بي‌جهت حق را تعاليکند انوار حق بر تو تجلي
ندانم تا چه مستي‌ها کني تودو عالم را همه بر هم زني تو
«طهورا» چيست صافي گشتن از خويش«سقاهم ربهم» چبود بينديش
زهي حيرت زهي دولت زهي شوقزهي شربت زهي لذت زهي ذوق
غني مطلق و درويش باشيمخوشا آن دم که ما بي‌خويش باشيم
فتاده مست و حيران بر سر خاکنه دين نه عقل نه تقوي نه ادراک
که بيگانه در آن خلوت نگنجدبهشت و حور و خلد آنجا چه سنجد
ندانم تا چه خواهد شد پس از ويچو رويت ديدم و خوردم از آن مي
از اين انديشه دل خون گشت باريپي هر مستيي باشد خماري