هر آن چيزي که در عالم عيان است

شاعر : شيخ محمود شبستري

چو عکسي ز آفتاب آن جهان استهر آن چيزي که در عالم عيان است
که هر چيزي به جاي خويش نيکوستجهان چون زلف و خط و خال و ابروست
رخ و زلف آن معاني را مثال استتجلي گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف بتان را زان دو بهر استصفات حق تعالي لطف و قهر است
نخست از بهر محسوس است موضوعچو محسوس آمد اين الفاظ مسموع
کجا بيند مر او را لفظ غايتندارد عالم معني نهايت
کجا تعبير لفظي يابد او راهر آن معني که شد از ذوق پيدا
به مانندي کند تعبير معنيچو اهل دل کند تفسير معني
که اين چون طفل و آن مانند دايه استکه محسوسات از آن عالم چو سايه است
بر آن معني فتاد از وضع اولبه نزد من خود الفاظ ماول
چه داند عام کان معني کدام استبه محسوسات خاص از عرف عام است
از آنجا لفظها را نقل کردندنظر چون در جهان عقل کردند
چو سوي لفظ معني گشت نازلتناسب را رعايت کرد عاقل
ز جست و جوي آن مي‌باش ساکنولي تشبيه کلي نيست ممکن
که صاحب مذهب اينجا غير حق نيستبدين معني کسي را بر تو دق نيست
عبارات شريعت را نگه‌دارولي تا با خودي زنهار زنهار
فنا و سکر و آن ديگر دلال استکه رخصت اهل دل را در سه حال است
بداند وضع الفاظ و دلالتهر آن کس کو شناسد اين سه حالت
مشو کافر ز ناداني به تقليدتو را گر نيست احوال مواجيد
نه هر کس يابد اسرار طريقتمجازي نيست احوال حقيقت
مر اين را کشف بايد يا که تصديقگزاف اي دوست نايد ز اهل تحقيق
تو را سربسته گر خواهي بدانيبگفتم وضع الفاظ و معاني
لوازم را يکايک کن رعايتنظر کن در معاني سوي غايت
ز ديگر وجه‌ها تنزيه مي‌کنبه وجه خاص از آن تشبيه مي‌کن
نمايم زان مثالي چند ديگرچو شد اين قاعده يک سر مقرر