در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام

شاعر : صائب تبريزي

مهره‌ي مومم به دست روزگار افتاده‌امدر نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام
در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده‌امبر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
نيست جرم من اگر در رهگذار افتاده‌امخواري و بي‌قدري گوهر گناه جوهري است
جام لبريزم به دست رعشه‌دار افتاده‌امز انقلاب چرخ مي‌لرزم به آب روي خويش
ميوه‌ي خامم، به سنگ از شاخسار افتاده‌امهر که بر دارد مرا از خاک، اندازد به خاک
سايه‌ي سروم به روي جويبار افتاده‌امنيست دستي بر عنان عمر پيچيدن مرا
داده‌ام حاصل اگر در شوره‌زار افتاده‌امهيچ کس حق نمک چون من نمي‌دارد نگاه