جز ديدن روي تو مرا راي دگر نيست

شاعر : فخرالدين عراقي

جز وصل توام هيچ تمناي دگر نيستجز ديدن روي تو مرا راي دگر نيست
جز بر سر کوي تو تماشاي دگر نيستاين چشم جهان بين مرا در همه عالم
اندر همه گيتي سر سوداي دگر نيستوين جان من سوخته را جز سر زلفت
گويي که غمت را جز ازين راي دگر نيستيک لحظه غمت از دل من مي‌نشود دور
فرمود فراق تو که: فرماي، دگر نيستيک بوسه ربودم ز لبت، دل دگري خواست
ليکن چو منت واله و شيداي دگر نيستهستند تو را جمله جهان واله و شيدا
ليکن چو عراقيت شکرخاي دگر نيستعشاق تو گرچه همه شيرين سخنانند