صبا وقت سحر، گويي، ز کوي يار مي‌آيد

شاعر : فخرالدين عراقي

که بوي او شفاي جان هر بيمار مي‌آيدصبا وقت سحر، گويي، ز کوي يار مي‌آيد
که آواز خوش بلبل ز هر سو زار مي‌آيدنسيم او مگر در باغ جلوه مي‌دهد گل را
که از باغ و گل و گلزار بوي يار مي‌آيدمگر از زلف دلدارم صبا بويي به باغ آورد
که از گلزار در چشمم رخ دلدار مي‌آيداز آن چون بلبل بي‌دل ز رنگ و بوي گل شادم
مرا باري نظر دايم بر آن رخسار مي‌آيدگر آيد در نظر کس را بجز رخسار او رويي
مگر آبي که در چشمم دمي صد بار مي‌آيدمرا از هرچه در عالم به چشم اندر نيامد هيچ
از آنروز آب در چشمم مگر بسيار مي‌آيدچو اندر آب عکس يار خوشتر مي‌شود پيدا
ازينجا خواب در چشمم مگر بسيار مي‌آيدجهان آب است و من در وي جمال يار مي‌بينم
از آن در خاطرش هر دم هزاران کار مي‌آيدعراقي در چنين خوابي همي بيند چنان رويي