امروز مرا در دل جز يار نمي‌گنجد

شاعر : فخرالدين عراقي

وز يار چنان پر شد کاغيار نمي‌گنجدامروز مرا در دل جز يار نمي‌گنجد
در جان خراب من جز يار نمي‌گنجددر چشم پر آب من جز دوست نمي‌آيد
غم جاي نمي‌گيرد، تيمار نمي‌گنجداين لحظه از آن شادم کاندر دل تنگ من
از شادي آن در پوست چون نار نمي‌گنجداين قطره‌ي خون تا يافت از لعل لبش رنگي
در بزم وصال او هشيار نمي‌گنجدرو بر در او سرمست، از عشق رخش، زيراک:
مشتاق لقاي او در نار نمي‌گنجدشيداي جمال او در خلد نيرامد
جايي که يقين آيد پندار نمي‌گنجدچون پرده براندازد عالم بسر اندازد
با دوست مرا در دل آزار نمي‌گنجداز گفت بد دشمن آزرده نگردم، زانک:
با يار درين جلوه ديار نمي‌گنجدجانم در دل مي‌زد، گفتا که: برو اين دم
کاندر طبق انوار اطوار نمي‌گنجدخواهي که درون آيي بگذار عراقي را