اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکي چندم

شاعر : فخرالدين عراقي

زماني با تو بنشينم، دمي در روي تو خندماگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکي چندم
مدارم بيش ازين گريان، بيا، کت آرزومندمدرآ شاد از درم خندان که در پايت فشانم جان
چو مهر از خويش ببريدم، بيا، تا با تو پيوندمچو با خود خوش نمي‌باشم، بيا ، تا با تو خوش باشم
بيا، زان پيش کز عالم بکلي رخت بربندمنيابي نزد مهجوران، نپرسي حال رنجوران
ميزار از من بي‌دل، که سر در پايت افکندمبيا کز عشق روي تو شبي خون جگر خوردم
بيا، کز آرزوي تو دمي صد بار جان کندممرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم
ز وصل جان‌فزاي تو به يک ديدار خرسندمز لفظ دلرباي تو به يک گفتار خوشنودم
ولي ار زنده بگذارد فراقت روزکي چندموصالت، اي ز جان خوشتر، بيابم عاقبت روزي
تماشاگاه جسم و جان بجز روي تو نپسندموطن گاه دل خود را بجز روي تو نگزينم
جمال خوب خود بنما، گشادي ده ازين بندمز هستي عراقي هست بر پاي دلم بندي