تو مرا خود مرده‌اي انگاشتي

شاعر : فخرالدين عراقي

تا نيابم يک دم از محنت خلاصتو مرا خود مرده‌اي انگاشتي
تا شبيخوني کني بر جان منصد بلا بر جان من بگماشتي
من ندارم طاقت آزار توصد علم از عاشقي افراشتي
هان! عراقي، خون گري کاميد توجنگ بگذار، آشتي کن، آشتي
پيش ازينم خوشترک مي‌داشتيآن چنان نامد که مي‌پنداشتي
باز بر خاکم چرا مي‌افگني؟تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتي
من هنوز از عشق جاني مي‌کنمچون ز خاک افتاده را برداشتي