چه خوش باشد دلا کز عشق يار مهربان ميري

شاعر : فخرالدين عراقي

شراب شوق او در کام و نامش در زبان ميريچه خوش باشد دلا کز عشق يار مهربان ميري
جو از رخ پرده برگيرد به پيشش شادمان ميريچو با تو شاد بنشيند ز هر چت هست برخيزي
بقاي سرمدي يابي چو پيشش جان فشان ميريچو عمر جاودان خواهي به روي او بر افشان جان
حقيقت مردن آن باشد که دور از دوستان ميريبه معني زيستن باشد که نزد دوست جان بازي
که از حسرت سرانگشت تعجب در دهان ميريدر آن لحظه که بنمايد جمال خود عجب نبود
تو نيز از عاشقي بايد که اندر خون چنان ميريببيني عاشقانش راکه چون در خاک و خون خسبند؟
نيابي زندگي تا تو ز بهر اين و آن ميرياگر تو زندگي خواهي دل از جان و جهان بگسل
که چون دونان درين عالم ز بهر يک دو نان ميريمقام تو وراي عرش و از دون همتي خواهي
ببين چون مي‌زيي امروز، فردا آن چنان ميريبه نوعي زندگاني کن که راحت يابي از مردن
و گر عشقي دگر داري ندانم تا چسان ميري؟اگر مشتاق جاناني چو مردي زيستي جاويد
و گر زنده به جاني تو، ضرورت جان کنان ميريبدو گر زنده‌اي، يابي ز مرگ آسايش کلي
و گر تو هم از آنان به مردن هم چنان ميريعراقي، گفتنت سهل است وليکن فعل مي‌بايد