لقد فاح الربيع و دار ساقي

شاعر : فخرالدين عراقي

وهب نسيم روضات العراقلقد فاح الربيع و دار ساقي
که خوش گشت از نسيم او عراقيصبا بوي عراق آورد گويي
جوي المشتاق يشفي باشتياقالا يا حبذا! نفحات ارض
نديمم بخت بود و يار ساقيدريغا! روزگار نوش بگذشت
الاق مرور ايام التلاقيبليت ان صبحي بالبلايا
جدا گشتم ز ياران وفاقيز جور روزگار ناموافق
زمانا من خمار الافتراقادر، يا ايها الساقي، ارحني
جدايي بر من از غم هيچ باقيدلم را شاد کن، ساقي، که نگذاشت
و قلبي من تراکم في احتراقو عل لعل لطيفي نار قلبي
جمال دوستان هم وثاقيبده جامي، که اندر وي ببينم
و اجريت الدموع من الماقيجرعت من التفرق کل يوم
گرفتار غم و درد فراقيبنال، ايدل، ز درد و غم که پيوست
اليکم و اشتمل من اشتياقيالا يا اهل العراق، تحذ قلبي
که در هندوستان از جفت طاقيعراقي، خوش بموي و زار بگري