عاشقي و بي نوايي کار ماست

شاعر : عطار

کار کار ماست چون او يار ماستعاشقي و بي نوايي کار ماست
جان ما در پيش ما ايثار ماستتا بود عشقت ميان جان ما
جان ما بي فخر عشقش عار ماستجان مازان است جان کو جان جان است
سد ما در راه ما پندار ماستعشق او آسان همي پنداشتم
هرچه درد و دردي است آن کار ماستکار ما چون شد ز دست ما کنون
وين زمان تسبيح ما زنار ماستبوده عمري در ميان اهل دين
نيست اين مسجد که اين خمار ماستچون به مسجد يک زمان حاضر نه‌ايم
کين زمان در درد دردي خوار ماستکيست چون عطار در خمار عشق