تو را در ره خراباتي خراب است

شاعر : عطار

گر آنجا خانه‌اي گيري صواب استتو را در ره خراباتي خراب است
که خلق عالم و عالم سراب استبگير آن خانه تا ظاهر ببيني
جهاني گر پر آتش گر پر آب استدر آن خانه تو را يکسان نمايد
دو عالم در بر آن همچو خواب استخراباتي است بيرون از دو عالم
فلک را روز و شب چندين شتاب استببين کز بوي درد آن خرابات
که کاري سخن و سري تنک ياب استبه آساني نيابي سر اين کار
جهاني عقل چون خر در خلاب استبه عقل اين راه مسپر کاندرين راه
مثال سايه‌اي در آفتاب استمثال تو درين کنج خرابات
ز عشق اين سخن مست و خراب استچگونه شرح آن گويم که جانم
چه گويم من که خاموشي جواب استاگر پرسي ز سر اين سالي
هزاران حلق در دام طناب استبراي جست و جوي اين حقيقت
محاسن‌ها به خون دل خضاب استز درد اين سخن پيران ره را
جگرها تشنه و دلها کباب استجوانمردان دين را زين مصيبت
دل عطار در صد اضطراب استز شرح اين سخن وز خجلت خويش