اي دلم مست چشمه‌ي نوشت

شاعر : عطار

در خطم از خط سيه پوشتاي دلم مست چشمه‌ي نوشت
سر برون زد ز چشمه‌ي نوشتباد سرسبزي خطت که به لطف
حلقه‌ي زلف بر بناگوشتحلقه در گوش کرد خلق را
حلقه در گوش حلقه‌ي گوشتهمچو من صد هزار سرگشته
دلم از طره‌ي سيه پوشتگشت معلوم من که جان نبرد
من به جان و دلم وفا کوشتتو به جان و دلي جفا کوشم
نخرم نيز خواب خرگوشتعشوه مفروش زانکه من پس ازين
نکند لحظه‌اي فراموشتياد کن از کسي که در همه عمر
مست در خواب ديده‌ام دوشتمست از آنم چنين که در بر خويش
که شوم امشبي هم آغوشتبو که تعبير خوابم آن باشد
تا قيامت بمانده مدهوشتدل عطار باده ناخورده