صبح دم زد ساقيا هين الصبوح

شاعر : عطار

خفتگان را در قدح کن قوت روحصبح دم زد ساقيا هين الصبوح
باز نتوان گشت ازين در بي فتوحدر قدح ريز آب خضر از جام جم
چند گويي توبه‌اي دارم نصوحتوبه بشکن تا درست آيي ز کار
راه راه راهوي است اندر صبوحمطربا قولي بگو از راهوي
زانکه بشنوده است قول بوالفتوحدل ز مستي قول کس مي‌نشنود
عمر تو چه يک نفس چه عمر نوحچون سرانجام تو طوفان بلاست
بشنو از مرغ سحر صور صلوحگر ز عطار اين سخن مي‌نشنوي