پير ما بار دگر روي به خمار نهاد

شاعر : عطار

خط به دين برزد و سر بر خط کفار نهادپير ما بار دگر روي به خمار نهاد
خرقه‌ي سوخته در حلقه‌ي زنار نهادخرقه آتش زد و در حلقه‌ي دين بر سر جمع
سر فرو برد و سر اندر پي اين کار نهاددر بن دير مغان در بر مشتي اوباش
مي‌خوران نعره‌زنان روي به بازار نهاددرد خمار بنوشيد و دل از دست بداد
گفت کين داغ مرا بر دل و جان يار نهادگفتم اي پير چه بود اين که تو کردي آخر
گلم آن است که او در ره من خار نهادمن چه کردم چو چنين خواست چنين بايد بود
گفت آري زده‌ام روي سوي دار نهادباز گفتم که اناالحق زده‌اي سر در باز
از پي پير قدم در پي عطار نهاددل چو بشناخت که عطار درين راه بسوخت