مرا با عشق تو جان درنگنجد

شاعر : عطار

چه از جان به بود آن درنگنجدمرا با عشق تو جان درنگنجد
که اينجا کفر و ايمان درنگنجدنه کفرم ماند در عشقت نه ايمان
که گر مويي شود جان درنگنجدچنان عشق تو در دل معتکف شد
به چشم مور طوفان درنگنجدچه مي‌گويم که طوفاني است عشقت
به صحن صد بيابان درنگنجداگر يک ذره عشقت رخ نمايد
به قعر چاه و زندان درنگنجداگر يوسف برون آيد ز پرده
که با درد تو درمان درنگنجدچون دردت هست منوازم به درمان
که آنجا غير جانان درنگنجددلا آنجا که جانان است ره نيست
به جز خورشيد رخشان درنگنجدتو چون ذره شو آنجا زانکه آنجا
در آن خلوتگه آسان درنگنجداگر فاني نگردد جان عطار