زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد

شاعر : عطار

عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کردزلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد
گويي که قضا با غم عشق تو قران کردگويي که بلا با سر زلف تو قرين بود
چون يافت ره زلف تو يک حلقه نشان کرداندر طلب زلف تو عمري دل من رفت
وان حلقه ز چشم من سرگشته نهان کردوقت سحري باد درآمد ز پس و پيش
چون برد دلم آمد و آهنگ به جان کردچون حلقه‌ي زلف تو نهان گشت دلم برد
پيش آمد و عمري چو دلم در سر آن کردجان نيز به سوداي سر زلف تو برخاست
جان را ز پس پرده‌ي خود موي کشان کردناگه سر مويي ز سر زلف تو در تاخت
کز زلف تو يک موي نشان مي نتوان کردفي‌الجمله بسي تک که زدم تا که يقين گشت
آن مايه که عطار توانست بيان کردگرچه نتوان کرد بيان سر زلفت