خطي سبز از زنخدان مي بر آورد

شاعر : عطار

مرا از دل نه کز جان مي بر آوردخطي سبز از زنخدان مي بر آورد
مداد از لعل خندان مي بر آوردخطش خوش خوان از آن آمد که بي کلک
ز نقره خط خوش‌خوان مي بر آوردمداد اينجا چه باشد لوح سيمش
مگر خار از گلستان مي بر آوردکدامين خط خطا رفت آنچه گفتم
که از گلبرگ ريحان مي بر آوردچنين باغي چه جاي خار باشد
که سنبل از نمکدان مي برآوردچه مي‌گويم که ريحان خادم اوست
که سبزه زاب حيوان مي برآوردچه جاي سنبل تاريک‌روي است
زمرد را ز مرجان مي بر آوردنبات اينجا چه ذوق آرد وليکن
نبات از شکرستان مي بر آوردز سبزه هيچ شيريني نيايد
که مشک از ماه تابان مي بر آوردچه سنجد در چنين موضع زمرد
چه شيريني ز ديوان مي بر آوردکه داند تا به سرسبزي خط او
چو او سر از گريبان مي بر آوردبه خون در مي‌کشد دامن جهاني
که دل از جورش افغان مي بر آوردخدايا داد من بستان ز خطش
ز اسلام و ز ايمان مي بر آوردجهاني خلق را مانند عطار