زنده‌ي عشق تو آب زندگاني کي خورد

شاعر : عطار

عاشق رويت غم جان و جواني کي خوردزنده‌ي عشق تو آب زندگاني کي خورد
تا که جان دارد شراب شادماني کي خوردهر که خورد از جام دولت درد دردت قطره‌اي
ذره‌اي اندوه اين زندان فاني کي خوردجان چو باقي شد ز خورشيد جمالت تا ابد
تا نه لال آيد زلال جاوداني کي خوردگر فصيح عالمي باشد به پيش عشق تو
هر که سلطان شد قفاي پاسباني کي خورددل که عشقت يافت بيرون آمد از بار دو کون
پادشه با هر گدايي دوستگاني کي خوردهر کسي گويد شرابي خورده‌ام از دست دوست
با يقين عشق ز هر بد گماني کي خوردجان ما چون نوش‌داروي يقين عشق خورد
پس غم اين تنگ جاي استخواني کي خوردچون دل عطار در عشقت غم صد جان نخورد