چون پرده ز روي ماه برگيرد

شاعر : عطار

از فرق فلک کلاه برگيردچون پرده ز روي ماه برگيرد
از روي سپهر ماه برگيردبي روي چو ماه او دم سردم
هر دم که زنم به آه برگيردصاحب‌نظري اگر دمم بيند
چون سايه مرا ز راه برگيرددر راه فتاده‌ام به بوي آنک
سايه ز من تباه برگيردو او خود چو مرا تباه بيند حال
دو جادو را گواه برگيردخطش چو به خون من سجل بندد
جز آنکه دل از اله برگيردکه حکم کند بدين گواه و خط
صد توبه به يک گناه برگيردهرگاه که زلف او نهد جرمم
وز هم لب عذرخواه برگيردليکن لب عذرخواه پيش آرد
تا رسم گدا و شاه برگيردجادو بچه‌ي دو چشمش آن خواهد
جادو بچه‌ي سياه برگيردصد بالغ را ببين که چون از راه
وز صبر بسي سپاه برگيردعقل آيد و عالمي حشر سازد
تا پرده ز پيشگاه برگيردبا قلب شکسته پيش صف آيد
با خيل و سپه ز راه برگيردچشمش به صف مژه به يک مويش
کنجي دلم از پناه برگيردگفتم اگرم دهد پناه خود
اين قلب که گاه گاه برگيرداز نقد جهان فريد را قلبي است