چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد

شاعر : عطار

چو ذره هر دو عالم مختصر شدچو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد
همه عالم به زير سايه در شدز هر ذره چو صد خورشيد مي‌تافت
بزد يک نعره وز حلقه به در شدچو خورشيد از رخ تو ذره‌اي يافت
فلک سرگشته و دريوزه‌گر شدجهان آشفته و شوريده‌دل گشت
ز سر آمد به پا وز پا به سر شدهزاران قرن پوشيده کبودي
خبر يافت از تو وز خود بي خبر شدازين چندين بگرديد او که ناگاه
بسا مطرب که اينجا نوحه‌گر شدبسا رستم که اينجا زن‌صفت گشت
قضا کانجا رسيد اندک قدر شدقدر کاينجا رسيد از خويش گم گشت
کسي کو مرد راه اين سفر شدبشست از جان و از دل دست جاويد
هزاران راهرو را تاج سر شددرين ره هر که نعليني بينداخت
ازين نعلين آخر تاجور شدولي چون سر بباخت اول درين راه
به هر گامش تحير بيشتر شددرين منزل کسي کو پيشتر رفت
که با عرش معظم در کمر شدعجب کارا که موري مي‌نداند
از آن وقتي فلک زير و زبر شدشبي موجي ازين دريا برآمد
چو دنيا و آخرت يک ره گذر شدچو کرسي عرش حيران ماند برجاي
جهان هر ساعتي رنگ دگر شدچه دريايي است اين کز هيبت آن
جدا هر ذره‌اي بحر گهر شدازين دريا چو عکسي سايه انداخت
که تا ترتيب عالم معتبر شدازين دريا دو عالم شور بگرفت
دو عالم محو گشت و بي اثر شددرآمد موج ديگر آخرالامر
دل عطار در خون جگر شدز حل و عقد شرح اين مقالات