چو ترک سيم برم صبحدم ز خواب درآمد

شاعر : عطار

مرا ز خواب برانگيخت و با شراب درآمدچو ترک سيم برم صبحدم ز خواب درآمد
چو ديد ديده که آن بت به صد شتاب درآمدبه صد شتاب برون رفت عقل جامه به دندان
ز زلف او به دل من هزار تاب درآمدچو زلف او دل پر تاب من ببرد به غارت
چو ترک من ز سر بيخودي خراب درآمدخراب گشتم و بيخود اگر چه باده نخوردم
چو باد خورد چو آتش به کار آب درآمدنهاد شمع و شرابي که شيشه شعله زد از وي
همي نسيم گل و نور ماهتاب درآمدشراب و شاهد و شمع من و ز گوشه‌ي مجلس
کزان خوشي به دل من صد اضطراب درآمدشکست توبه‌ي سنگينم آبگينه چنان خوش
نمک بده ز لبت کز دلم کباب درآمدچو توبه‌ي من بي دل شکستي اي بت دلبر
که فتنه از گره زلف تو ز خواب درآمدبيار باده و زلفت گره مزن به ستيزه
هزار زردي خجلت به آفتاب درآمدشراب نوش که از سرخي رخ چو گل تو
که همچو سيل ز هر سو نبيد ناب درآمدکه مي‌نمايد عطار را رهي که گريزد