عاشقان از خويشتن بيگانه‌اند

شاعر : عطار

وز شراب بيخودي ديوانه‌اندعاشقان از خويشتن بيگانه‌اند
ايمن از تيمار دام و دانه‌اندشاه بازان مطار قدسيند
روز و شب در گوشه‌ي ميخانه‌اندفارغند از خانقاه و صومعه
بي مي و بي ساقي و پيمانه‌اندگرچه مستند از شراب بيخودي
تا ابد با قدسيان هم‌خانه‌انددر ازل بودند با روحانيان
در طريقت اين چنين مردانه‌اندراه جسم و جان به يک تک مي‌برند
لاجرم در گلخن و ويرانه‌اندگنج‌هاي مخفي‌اند اين طايفه
در دو عالم زين قبل افسانه‌اندهر دو عالم پيش‌شان افسانه‌اي است
در ميان آن صدف دردانه‌اندهر دوعالم يک صدف دان وين گروه
وز خودي خويشتن بيگانه‌اندآشنايان خودند از بيخودي
زين جهت ديوانه و فرزانه‌اندفارغ از کون و فساد عالمند
بي نياز از خانه و کاشانه‌انددر جهان جان چو عطارند فرد