گر فلک ديده بر آن چهره‌ي زيبا فکند

شاعر : عطار

ماه را موي کشان کرده به صحرا فکندگر فلک ديده بر آن چهره‌ي زيبا فکند
بو که يک چشم بر آن طلعت زيبا فکندهر شبي زان بگشايد فلک اين چندين چشم
پر زنان خويش برين گلشن خضرا فکندهمچو پروانه به نظاره‌ي او شمع سپهر
جرعه‌اي بوي لبش يافته بر ما فکندخاک او زان شده‌ام تا چو ميي نوش کند
هر دم از دست بيندازد و در پا فکندچون دل سوخته اندر سر زلفش بستم
شرط آن است که از زير به بالا فکندزلف در پاي چرا مي‌فکند زانکه کمند
هر نفس نعره‌زنان بر سر غوغا فکندغمش از صومعه عطار جگر سوخته را