درآمد دوش ترکم مست و هشيار

شاعر : عطار

ز سر تا پاي او اقرار و انکاردرآمد دوش ترکم مست و هشيار
ز سرمستي نه در خواب و نه بيدارز هشياري نه ديوانه نه عاقل
فلک از گشت او مي‌گشت دواربه يک دم از هزاران سوي مي‌گشت
ز هر جزويش صورت‌هاي بسياربه هر سوئي که مي‌گشت او همي ريخت
ز بهر عاشقان مي‌ريخت پندارچو باران از سر هر موي زلفش
زماني تخت مي‌انداخت بردارزماني کفر مي‌افشاند بر دين
زماني گل نهان مي‌کرد در خارزماني شهد مي‌پوشيد در زهر
زماني نور مي‌انگيخت از نارزماني صاف مي‌آميخت با درد
وليکن آن همه رنگش به يکبارچو بوقلمون به هر دم رنگ ديگر
همه الوانش اندر يک زمان يارهمه اضدادش اندر يک مکان جمع
ولي نه اين و نه آنش پديدارزمانش دايما عين مکانش
به هم بودند و از هم دور همواردو ضدش در زماني و مکاني
وگر اين مي‌نيوشي عقل بگذارتو مينوش اين که از طامات حرفي است
به بتخانه ميان بندي به زنارکه گر با عقل گرد اين بگردي
که من هرگز نديدم چون تو دلدارچو ديدم روي او گفتم چه چيزي
منم مرغي، دو عالم زير منقارجوابم داد کز درياي قدرت
دگر کفر است چون گويم زهي کارعلي‌الجمله در او گم گشت جانم
سر مويي نيايد زان به گفتاراگر گويم به صد عمر آنچه ديدم
که گنگان راست نيکو شرح اسرارچه بودي گر زبان من نبودي
که تا پاس زبان دارد به هنجارزبان موسي از آتش از آن سوخت
فضولي باشد آن گفتن به اشعارچو چيزي در عبارت مي‌نيايد
نداني سر اين معني چو عطارکه گر صد بار در روزي بميري