اي لب تو نگين خاتم عشق

شاعر : عطار

روي تو آفتاب عالم عشقاي لب تو نگين خاتم عشق
کار عشاق بي‌تو ماتم عشقتو ز عشاق فارغ و شب و روز
که حرام است بي‌تو جز غم عشقنتوان خورد بي‌تو آبي خوش
سلطنت در جهان خرم عشقتا ابد ختم کرد چهره‌ي تو
سر هر مژه‌ي تو رستم عشقدر صف دلبران به سرتيزي
نيست ممکن گرفتنم کم عشقجان من چون به عشق تو زنده است
رستخيزي چنان که يک دم عشقنتواند نمود صد دم صور
در سراپرده‌ي معظم عشقپادشاهان کون دربانند
کس نيامد هنوز محرم عشقصد هزاران هزار قرن گذشت
آنچه هر دم شود مسلم عشقدر دو عالم نشد مسلم کس
در کمال اساس محکم عشقسرنگون شد اساس محکم عقل
خستگي بيش شد ز مرهم عشقجان آن را که زخم عشق رسيد
تازگي مي‌دهد ز شبنم عشقدل عطار چون گل نوروز