خط مکش در وفا کزآن توام

شاعر : عطار

فتنه‌ي خط دلستان توامخط مکش در وفا کزآن توام
در غم لعل درفشان توامبي تو با چشم خون فشان همه شب
من چرا چشم بر دهان تواماز دهانت چو گوش را خبر است
بي تو چون موي از ميان تواماز تو تا برکنار ماند دلم
گر کنون زنده‌ام به جان توامنيم جان داشتم غم تو بسوخت
روي بر خاک آستان توامروي خود ز آستين مپوش که من
تا چرا رايگان گران تواممي ندانم من سبکدل هيچ
چون تو داني که مهربان توامکينه‌گيري ز من نکو نبود
که نه من مرغ آشيان توامچون زنم در هواي تو پر و بال
کمترين سگ ز چاکران توامهمچو عطار مانده باده به دست