نظري به کار من کن که ز دست رفت کارم

شاعر : عطار

به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارمنظري به کار من کن که ز دست رفت کارم
همه عمر من برفت و بنرفت هيچ کارممنم و هزار حسرت که در آرزوي رويت
واگر نه رستخيزي ز همه جهان برآرماگر به دستگيري بپذيري اينت منت
اگر از شراب وصلت ببري ز سر خمارمچه کمي درآيد آخر به شرابخانه‌ي تو
که درين چنين مقامي غم توست غمگسارمچو نيم سزاي شادي ز خودم مدار بي غم
چو نفس زنم بسوزم چو بخندم اشکبارمز غم تو همچو شمعم که چو شمع در غم تو
غم تو به خون ديده همه بر رخم نگارمچو زکار شد زبانم بروم به پيش خلقي
که تويي که آفتابي و منم که ذره‌وارمز توام من آنچه هستم که تو گرنه‌اي نيم من
منم آنکه از دو عالم به کمال اختيارماگر از تو جان عطار اثر کمال يابد