اين دل پر درد را چندان که درمان مي‌کنم

شاعر : عطار

گوييا يک درد را بر خود دو چندان مي‌کنماين دل پر درد را چندان که درمان مي‌کنم
دردم افزون مي‌شود چندان که درمان مي‌کنمبلعجب دردي است درد عشق جانان کاندرو
چون توانم توبه چون اين کار از جان مي‌کنمچند گويي توبه آن از عشق و زين ره باز گرد
کز ميان جان هواي روي جانان مي‌کنماز ميان جان نگيرد عشق او هرگز کنار
وانگهي من عزم خلوتگاه سلطان مي‌کنماين عجايب بين که نگذارند در گلخن مرا
مرد عشق خود تويي پس من چه تاوان مي‌کنمعشق توتاوان است بر من چون نيم در خورد تو
من چرا اين راز را از خلق پنهان مي‌کنمچون دل و جانم به کلي راز عشق تو گرفت
جمله‌ي عالم تويي بر خويش آسان مي‌کنمني خطا گفتم تو و من کي بود در راه عشق
با دل عطار دلتنگي فراوان مي‌کنمتا گهرهاي حقيقت فاش کردم در جهان