چون قصه‌ي زلف تو دراز است چگويم

شاعر : عطار

چون شيوه‌ي چشمت همه ناز است چگويمچون قصه‌ي زلف تو دراز است چگويم
هر قصه که اين نيست مجاز است چگويماين است حقيقت که ز وصل تو نشان نيست
از شوق رخت در تک و تاز است چگويمخورشيد که او چشم و چراغ است جهان را
بي روي تو در سوز و گداز است چگويمچون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب
چون زلف توام کار دراز است چگويمتا دست به زلف تو رسد در همه عمرم
لعل لب تو بنده نواز است چگويمگر کرد مرا زلف تو با خاک برابر
از زلف تو در پرده‌ي راز است چگويمالمنه‌لله که دلم گرچه ربودي
کار من دلخسته نياز است چگويمگفتي که بگو تا چه کشيدي تو ز نازم
گفتي که درم بر همه باز است چگويمگفتم که در بسته مرا چند نمايي
چون بر من سرگشته فراز است چگويمگر بر همه باز است در وصل تو جانا
پروانه‌ي آن شمع طراز است چگويمعطار درين کوي اگر نيک و اگر بد