اي روي تو شمع تاج داران

شاعر : عطار

زلف تو طلسم بي‌قراراناي روي تو شمع تاج داران
اغلوطه‌ي ده بزرگواراناعجوبه‌ي زلف خرده کارت
خورشيد و قمر ز شرمساراناز عکس جمال جان فزايت
از بهر سجود شهسواراندر پيش رخت پياده گشته
ناقص گردند اختيارانچون تو به کمال رخ نمايي
از نقد حضور غمگسارانيک ذره غم تو خوشتر آيد
در شيوه‌ي تو شگرف کارانبيکاره بمانده‌اند جمله
از ننگ وجود نامداراندر راه تو نام و ننگ بازند
مخموري چشم پر خماراناز نرگس توست نيست از مي
بر جان نکنند تيربارانگر جان به طلسم زلف بردي
با تو چه کنند دوستدارانتو دشمن جان دوستاني
بسيار شدند خواستاراناندک سوي من نگر اگرچه
نوميد شوند اميدوارانتا چند ز گوهر وصالت
تا باز رهند دردخواراندر ده مي صاف وصل يکبار
بلبل گردد به نوبهارانعطار ز يک گل وصالت