کافري است از عشق دل برداشتن

شاعر : عطار

اقتدا در دين به کافر داشتنکافري است از عشق دل برداشتن
در خلا دين مزور داشتندر ملا تحقيق کردن آشکار
وز درونش پير و رهبر داشتناز برون گفتن که شيطان گمره است
در هزيمت دامن تر داشتنچون درآيد تيرباران بلا
پس به هر دم کار ديگر داشتنکار مردان چيست بيکار آمدن
خويشتن را خاک اين در داشتنخاک ره بر خود نمايان ريختن
وانگهي اميد گوهر داشتنغرقه‌ي اين بحر گشتن نااميد
خشت بالين، خاک بستر داشتندست بر سر پاي در گل آمدن
مرغ جان بي‌بال و بي‌پر داشتندام تن در راه معني سوختن
از براي تيغ و خنجر داشتنهر سري کان از تو سر برمي‌زند
کي تواند پاي بر سر داشتنچون فلک خورشيد را بر سر کشيد
سر براي تاج و افسر داشتنپاي بر سر نه که اينجا کافري است
زهر دادن يا مسخر داشتنهمچو عطار اين سگ درنده را