درنگی بر اسارت تاریخی در افغانستان
درنگی بر اسارت تاریخی در افغانستان
درنگی بر اسارت تاریخی در افغانستان
گر خطا گفتیم ، اصلاحش تو کن مصلحت تو ، ای تو سلطان سخن« حضرت مولانا »
افغانستان کنونی بناء بر انگیزه های مختلف داخلی و خارجی از بدنهء خراسان باستان تجزیه گردید که متأسفانه بعد از آن این کشور نه تنها ازرش ها و میراث های پسندیدهء مثبت آریانای باستان و خراسان متمدن را حفظ کرده نتوانست ، خالق ارزش های نوین هم نگردید و همچنان رشد طبیعی خود را در بستر مناسبات مادی ، اجتماعی و معنوی جوامع کثیرالاتنیکی ما از دست داد ، بل از آن ایام تا کنون نطفه های بحران ها و فجایع مکرر را در بطن خود به زایش و پویش گرفت که به یک حساب آنرا باید در تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان موجوده « بحران هویت ملی » لقب داد . زیرا ، از همین لحاظ نیز است که شور بختانه از ایجاد نهادهای ضروری مدنی ، رفاء اجتماعی ، حاکمیت ملی ، مسؤلیت پذیری ملی ، همبستگی دینی– مذهبی ، خرد ورزی ملی ، وحدت ملی ، اقتصاد ارگانیک ملی ، خود آگاهی ملی ، فرهنگ ملی ، خود سازی ملی و نظام دموکراتیک ملی در افغانستان عزیز خویش تا حال محروم شدیم .
به ویژه در امتداد بیش از یکصد سال گذشته با امضاء معاهدات ننگین پنجده ، گندمک و دیورند با اجانب حریص و در کمین نشسته بود که همین افغانستان منقسم و مثله شده از سوی حاکیمت های دست نشانده و خودکامه در کشور ما بار دیگری مطابق با خواست های آزمندانهء استعمارگران وقت به صورت درد ناک تجزیه و به بیگانگان فروخته شد که زخم های ناسور و سرطانی آن تمام اتنی ها و جوامع کشور ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان را در کام آتش و خون فرو بردند . این تجزیه اخیر کشور را هم باید به مثابهء درد ناک ترین و جبران ناپذیر ترین « فاجعه تاریخ » افغانستان بی وراث نامید که از سوی حاکمان تمامیتخواه ، دیکتاتور ، نژادگرا ، بیگانه پرست ، قبیله گرا و ضد دموکراتیک صورت گرفته اند .
آیا منجمله این چنین وقایع طاقت سوز و کارکردهای خفاشان شب پرست کشور ما از دیده و داوری بی طرفانه تاریخ ، جهان بشریت و ملت درهم کوفتهء افغانستان فراموش شده می تواند ؟
از همین جاست که با ایجاد بحران های پی در پی سرطانی و تداوم حاکمیت های انحصارگر ، مستبد ، اجانب پرست ، قبیله گرا ، تبارگرا ، طبقاتی ، خاندانی ، ایئولوژیکی ، فردی و ضد تمدنی شاهد اسارت های مختلف تاریخی ، سیاسی ، ملی ، اجتماعی ، مذهبی ، فرهنگی ، اقتصادی ، سمتی ، روانی و امثالهم در بستر مناسبات جوامع کثیرالاتنیکی ، قبیلوی سربسته و در دل افغانستان خونین تا کنون هستیم .
نیک میدانیم که جوامع کشور ما چنان مبتلا به اسارت تاریخی بوده که نقش شان در ذات ساختار تاریخ به صورت آگاهانه از سوی اربابان حاکم ، قبیله گرایان عصر حجر و حاکمیت های خود کامه و عوامل بیگانه نادیده گرفته شده و حتا گفته میتوانم که تاریخ افغانستان را به صورت عریان نیز « جعل » کرده اند . یعنی بدین معنا که زمین تا آسمان افغانستان هم اسیر « فرهنگ و اندیشه های سرما ستیز » و دژ ستمگرانهء بیدادگران عصر بوده و جامعه از آزادی های طبیعی ، حقوقی ، مدنی ، رشد لازم جغرافیایی و زیر زمینی هم به طرف شکوهمندی های مادی ، معنوی ، اجتماعی جامعه و نوگرایی های عاقلانه در افغانستان عزیز تا حال محروم مانده است .
پس بدین معنا از اسارت تاریخی اتنی ها ( جوامع ) افغانستان مغموم و درهم کفته شده چنین درک می گردد که :
« اسارت تاریخی به مفهوم دیگر ، اسارتی است که جامعه در طول تاریخ و یا در امتداد تاریخ دچار آن می باشد . » ( 1 )
به عبارت دیگر اسارت تاریخی مردم این چنین تعریف می گردد :
« اسارت تاریخ ، یعنی همین محرومیت از هرگونه نقش و اراده برای ساختن متن تاریخ است . اسارت تاریخی ، یعنی موجودیت یک جامعه در بیرون از تاریخ و بیرون بودن از تاریخ ، یعنی فاقد بودن هرگونه حق تعیین سرنوشت مطابق به اصالت های مدنی و فرهنگی خود جامعه ؛ به همین علت است اصالت زدایی تاریخی یکی از اشکال اسارت تاریخی است ... » ( 2 )
وقتیکه فرزانگان خرد ، دانشمندان رسالمتمند و نواندیشان طرارز نوین جامعه ، مردم و اتنی های کشور را « محرک تاریخ » ، « سازندهء تاریخ » و « وارث کشور » معرفی گردیده اند و همچنان عامل اصلی ترقی ، نوزایی فکری ، عقلانیت جدید و فرهمندی نهادهای اجتماعی جامعه میدانیم ؛ پس چرا طی تقریبا این سه قرن اخیر تمام جوامع کشور از از تاجیک و غیر تاجیک و یا ازبیک و غیر ازبیک و یا مسلمان و غیر مسلمان افغانستان از سهم حقوق انسانی ، اجتماعی ، عادلانه و دموکراتیک خودها در حاکمیت های « سیاسی- اجتماعی » و « آفرینش ارزش های نوین » در ساختن آگاهانه و داوطلبانه « متن و ماهیئت تاریخ » در کشور خویش محروم مانده اند ؟
چرا اذهان و افکار و بالاخیره تمام توانمندی فزیکی و معنوی خودها را در جهت « کشف » انگیزه های چنین بحران ها ، اسارت ها ، نابرابری های اجتماعی ، نقض حقوق سیاسی آحاد ملت ، ناهنجاری ها ، تصفیه نژادی ، بی هویتی ها ، رقابت برادران سلطنتی جهت کسب قدرت سیاسی کشور ، بردگی ها ، کله منارها ، فقر مستمر اجتماعی- سیاسی و معنوی و مادی در افغانستان بکار نگرفتیم و هنوز هم نمی گریم ؟
در باور این قلم ، با آگاهی خرد دموکراتیک و شناخت زیربنایی از اسارت تاریخی جامعه بوده که احساس شعوری از رستن از اسارت جامعه حاصل می گردد . با احساس خردمندانه و عالمانه از اسارت می باشد که « ضرورت مبارزه آگاهانه » علیه شکستن زنجیرهای هرگونه اسارت و ظلمت پرستان جامعه و در عوض در جهت ایجاد عقلانی اندیشی ها ، نوگرایی ها ، نواندیشی ها به میان می آید .
بد بختانه سرنوشت ملی ، سیاسی ، اجتماعی ، مادی و معنوی جامعه ما در طول تاریخ افغانستان یکسان بوده که کدام تأثیر قابل ملاحظهء از بارقه های معنویت ، شکوهمندی اجتماعی و تغییرات سازندهء مادی در زیر ساخت و روساخت نظام اجتماعی افغانستان اسیر بر مبنای نیازمندی و خواست لازم مردم ما و قانونمندی منطق زمان رخ نداده اند . در عوض باید گفت که در افغانستان صرفا پادشاهان ، رؤسای جمهور ، حکام ، طبقات حاکمه ، اربابان تاریخ که دارایی جوهر ضد انسانی ، ضد ملی و ضد دموکراتیک بودند با تمام جنایات و سیاه کاری های ننگین خویش عوض شدند و باعث « رکود تاریخی جامعه و کشور » گردیدند ؛ نه اینکه « ماهیئت و متن تاریخ » به صورت مثبت مطابق با ارادهء دل انگیزانه و نقش محوری مردم و منطق زمان در جهت غنامندی نهادهای اجتماعی- سیاسی کشور ما تغییر لازم کرده باشد . تا مردم در تعیین سرنوشت ملی ، اجتماعی ، سیاسی ، مادی و معنوی خویش نقش اساسی و تعیین کننده و خردمندانه را اداء می نمودند. اینجاست که حد اقل به کنهء مصائب اجتماعی مذلتبار جامعه و ویرانی عناصر ابتدایی تشکیل دهندهء « وحدت ملی » افغانستان پی می بریم .
مثلا حد اقل از عصر عبدالرحمن تا سقوط امارت اسلامی طالبان تمدن ستیز « ماهئیت تاریخ » کشور ما را آوارگی ها ، تبعیضات ناروا ، چپاول ها ، حق تلفی ها ، کوچاندن اجباری مردم از سر زمین و منازل شان ، اعدام های صحرایی ، رکود اقتصادی ، برده گی ها ، قتل های زنجیری ، تکفیر ها ، تصفیه قومی ، جنگ های بی حاصل ، اعمار کله منارها ، تشدید اختلافات اتنیکی و مذهبی ، نابودی زیر بنای اجتماعی جامعه ، اسارت ها ، بیگانه پرستی ها ، ویرانی کشور ، تجزیه و فروش « چند مرحله یی خاک مقدس افغانستان » ، و انحصار حاکمیت های طبقاتی ، تک قبیلوی ، تک خاندانی و تک فردی وغیره را در جامعه تشکیل داده و با درد و دریغ فراوان که این « ماهیئت سیاه تاریخ » با تفکر ، کنش ها و سنن بدوی عصر حجر و خفاشان ظلمتگرا هنوز هم با اشکال کهنه و نو ادامه دارد و دامنهء آن در حضور نیروهای ائتلاف بین المللی در افغانستان گسترش می یابد .
ازهمیجاست که تاریخ از تکامل و پویایی طبیعی ، تدریجی ، حقوقی خویش باز مانده و موازی با سرعت و نیازمندی زمان حرکت کرده نتوانسته است که به یک معنا این را بایست « رکود ماهیئت تاریخ » اجتماعی- سیاسی اتنی ها و جوامع اسارتبار و خونبار افغانستان دانست . از این جهت هم است که پژوهشگران درد مند ، نوآوران طراز فکری جدید ، انسان دوستان پیکارگر ، ملی گرایان دموکراتیک و ... از کنهء اسارت های گوناگون تاریخی جوامع اسیر افغانستان داد و فریاد می کشند و تاریخ اجتماعی و سیاسی نظام جامعه را آگاهانه ، متعهدانه ، گاه و بیگاه مورد انتقال قرار داده و می دهند .
با رکود متن و ماهیئت تاریخ اجتماعی- سیاسی جامعه است که مرگ « هستی و تکامل تاریخ » جامعه فرا می رسد و بی هویتی انسانی ، ملی ، فرهنگی ، اجتماعی و نظایر آن نطفه های حرام خویش را به زایش و پویش گرفته و آنرا به ثمر می رسانند که حاصل آن را باید « بحران هویت » جامعهء خونبار افغانستان نامید . در این رابطه گفته می توانیم که ما فاقد ایجاد و نهادینه سازی « هویت تکاملی ملی » ، « اقتصاد ملی » ، « فرهنگ ملی » ، « حاکمیت ملی » ، « استقلال ملی » ، « خود آگاهی ملی » و « خودسازی ملی » لازم ، طبیعی و منطقی در نهادهای اجتماعی- سیاسی افغانستان بودیم و اکنون نیز هستیم .
پس زمانیکه جامعه خالی از هویت تکاملی ملی و نظایر آن باشد و فروپاشی اجتماعی جامعه ادامه داشته باشد ، آیا ادعای موجودیت عینی « وحدت ملی » جامعه در افغانستان به حکم بی خردی و کتمان واقعیت های ملموس جامعه ما نمی باشد ؟
اگر حاصل اندیشه ها و کارکردهای شؤنیستی و ضد ملی امیرعبدالرحمن خانی ها ، سردار قدوس خانی ها ، نادرخانی ها ، هاشم خانی ها ، محمد گل مهمند ها ، حفیظ الله امین ها ، ملا محمد عمرها و ... هفکران پیشین و پسین شان در افغانستان « وحدت ملی » پنداشته می شود ؛ این چنین « وحدت ملی » نه تنها به عنوان یک پاد زهر برای تمام جوامع محکوم و مظلوم افغانستان اعم از پشتون و غیر پشتون ، هزاره و غیر هزاره و مسلمان و غیر مسلمان ما بوده ، بلکه بزرگترین « فاجعه تاریخی » را در تمام روابط اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اتنیکی ، فرهنگی ، منطقوی ، روانی و ... جامعه ما ایجاد نموده که بازهم اکنون این تراژیدی خانمان سوز از سوی خفاشان عقل ستیز ، دموکراسی ستیزان و شؤنیستان قبیلوی- مذهبی در افغانستان ادامه دارد .
از همین جا هم بخوبی نیز درک می گردد که تاریخ جوامع باهم خواهر- برادر ما ، « اسیر » نظام مسلط فئودالی ، خودکامگان خرافه پرست ، استثمارگران بومی و اشرافیت مذهبی دربار در جامعه است که از تکامل طبیعی خود باز مانده است . یعنی تاریخ افغانستان با محروم شدن نقش بنیادی مردم در تمام جوهر نظامی اجتماعی- سیاسی کشور از تکامل طبیعی و منطقی خویش باز ماند و در عوض سایهء شوم اسارت ویژه یی بر محتوای تاریخ کشور ما چیره گشت . از همین رو است که حاکمیت های استبداد سیاسی کشور ما نه تنها ممثل ارادهء دل انگیزانه و آرمان های جوامع کشور ما نبودند ، بلکه اصلا و عملا ممثل خواست های اربابان قبایل ، اشرافیت مذهبی دربار ، استثمارگران قبیلوی ، جباران ، خود محوران ، چاکران اجانب ، استعمارگران و نهادهای ضد ملی و ضد دموکراتیک در افغانسان بی وارث بودند و در حال حاضر نیز این چنین سیاست ها و کنش ها چندان تغییر ماهوی نکرده اند.
در همین رابطه نیز است که جامعه عملا در « اسارت » ویژهء خاصی سیستم ملوک الطوایفی و فرهنگ قبیلوی نظام حاکم قرار دارد که من آنرا بنام « رکود ماهئیت تاریخ » کشور مسما می نمایم . زیرا ، از همین جا با شفافیت تمام فهمیده می شود که « روح پویای تاریخ » جوامع کشور ما مرده است و « جسد بی جان تاریخ » بدست ناپاک خرد ستیزان ، جهل ورزان ، ستمگران ، تمدن ستیزان ، خود محوران ، استثمارگران ، حکام خاندانی و نظایر آن در طی این سه قرن متأخیر در افغانستان دفن گردیده اند .
مسلما مضاف بر آن ، اگر طرز تفکر دیروز و امروز یکسان نمی بود ، چطور امکان میداشت که طی این سه دههء اخیر از آغاز کودتای هفت ثور حفیظ الله امین ( اجنت دو سره و شؤنیست طراز نوین عصر ) الا حاکمیت سیاه شؤنیستی- مذهبی طالبان انسان ستیز ، اینقدر انسان ها در کشور ما به بی سرنوشتی ملی ، آوارگی ها ، قتل ها ، کوچاندن اجباری ، تلفات جانی ، عصبیت های فرسایشگر اتنیکی ، نابودی هستی معنوی ، ویرانی میهن ، تصفیه نژادی و ... به سویه داخلی و بین المللی مواجه می شدند و جوامع ما در کام بحران سرطانی ویژه یی فرو می افتادند !
آیا متن و ماهئیت تاریخ کشور ما توسط دشمنان ملت ، مدنیت و دموکراسی در افغانستان و آنهم در سایه قوای مسلح نظامی ائتلاف بین المللی به رهبری ایالات متحده امریکا « کشته » نشده و بازهم این تراژیدی در زیر شعارهای « دموکراسی » ، « حاکمیت ملی » ، مبارزه علیه تروریزم ، تأمین امنیت و ... در افغانستان مخروبه ادامه ندارد ؟
وقتیکه طرز تفکر قبیله اندیشان ، هژمونی خواهان ، نژاد پرستان ، خفشان شب ، اجیران بیگانه ، دکانداران دینی ، خودکامگان نیکتای دار و خرد ستیزان در تمام نهادی اجتماعی جامعه ما مسلط باشند و همچنان از حمایت خارجیان عملا برخوردار باشند ، بازهم اسارت تاریخی جامعه ادامه خواهد داشت و هرچه زمان بگذرد « بحران ملی » کشور فربه تر می شود . و بازار رقابت های استفاده از خاک مقدس ما برای اجانب آزمند بیشتر میسر می گردد .
مسلما ، به هر پیمانهء که « تاریخ اسیر » تمدن ستیزان ، جهل ورزان ، استبدایان ، و فاشیستان دموکراتمآب باشد و از تکامل و نقش سازندهء مردمان کشور به دور باشد ، به همان اندازه « اسارت جامعه » خونبار افغانستان ادامه دارد . به هر اندازه که « اسارت جامعه » گسترش یابد ، با همان معیار نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه به نفع استبداد و طبق مرام حاکمیت های ضد ملی و ضد دموکراتیک در کشور ما وسعت پیدا می کنند . و این چیزیست که در هر مقطع از حاکمیت های ارتجاعی ، ضد ملی ، تک تباری ، تک خاندانی ، طبقاتی ، تک فردی و ضد دموکراتیک کشور ما به اثبات رسیده است .
از همین رهگذر هم است که جامعه و کشور ما در بستر « اسارت تاریخی » نیز به صورت آرام خوابیده و هیچ طلوع و جرقه های « خود آگاهی تاریخی » ، « خود آگاهی ملی » ، « خود سازی ملی » و مبارزات « تعیین سرنوشت دموکراتییک ملی » و ... در بطن مناسبات و نهادهای اجتماعی ، مادی و معنوی جامعه به صورت لازم ، طبیعی و منطقی به چشم نخورده و اکنون نیز متأسفانه چندان از بلوغ و بالندگی لازم آن خبری نیست .
چه وقت ، چگونه و با کدام ابزارهای فرهنگی ، مادی ، اجتماعی ، سیاسی ، روانی ، هنری و ... آنهم با عقلانیت و خردمندی دورانساز ، « تاریخ اسیر » جامعه خویش را از « رکود » بنیادی نجات داده می توانیم ؟
خداوند متعال به قلم ، دانش و عنصر زمان سوگند یاد نموده است که نقش آنان در تکامل پدیده ها تعیین کننده و سرنوشت ساز بوده و می باشد .از لحاظ دیگری هم ملاحظه می گردد که منجمله هستی و تکامل جامعه وغیره محصول خرد ، حرکت ، آزمون ها و مبارزات مسالمت آمیز و تدریجی خود انسان ها در بستر قانونمندی « والعصر » در جامعه درک می گردد . لذا ، جامعه به خود آگاهی همه جانبه ضرورت دارد و خود آگاهی ، هستی های اجتماعی ، معنوی و مادی جامعهء ما را شناسایی نموده و مسیر رشد و ترقی آنرا بدست می دهد . و از همین جهت است که به غرض « شناخت اسارت تاریخی » جامعه به « خود آگاهی تاریخی » جامعه کاملا ضرورت است که بدون خود آگاهی تاریخی وغیره ، شناخت تاریخی جامعه ناممکن خواهد بود .
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}