صوفی ، صوفیه و تصوف (6)


 

تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : اختصاصی راسخون




 

اشكالات اساسي
 

اول : معروف زودتر از امام از دنيا رفته يعني امام رضا عليه اسلام در سال 202 و معروف در سال 200 فوت شده و چطور مي شود كسي قطب بعد از امام باشد و خودش زودتر از اماماز دنيا برود .
دوم : اگر معروف قطب باشد چطور مي شود در يك زمان با وجود امام قطب ديگري باشد .
سوم : اگر بر فرض قبول كنيم معروف بعد از امام هم بوده است پس تكليف امام جواد و هادي و عسگري علهم السلام چه مي شود (هر چند در جواب اين اشكال مي گويند : از اينجا به بعد امامت به دو قسم تقسيم مي شود امامت طريقت و امامت شريعت بعني از امام رضا به بعد ائمه فقط امام شريعت بوده اند و بيان احكام شرعي كارشان بوده است و امامت طريقت و عرفان واخلاق به معروف واقطاب بعد رسيده است )
چهارم : در جواب اين اشكال آقايان عدول كرده اند و گفته اند كه معروف شيخ مجاز بوده وقطب نبوده است.
حال سوالي پيش مي آيد كه اگر معروف شيخ بوده پس چرا سلسله خود را به امام رضا عليه السلام مي رسانييد چرا به امام زمان عج نمي رسانيد .
ضمنا اگر معروف يشخ است چطور يك شيخ مجاز مي تواند قطب مشخص كند وسري سقطي را به قطبيت برگزيند و اگر سري قطب نيست چگونه مي شود او جنيد بغداد را به قطبيت معرفي كند .
اصلا در زمان حيات امام چگونه مي شود معروف به سري حكم بدهد ولي امام زنده باشد .
اشكال ديگر بر سلسله سند اينها اينست كه اگر جنيد بغدادي قطب شده است پس امام زمان (عج) چه نقشی دارند؟
مگر مي شود 2 قطب در يك زمان باشند .
سلطان حسين تابنده گنابادي درچاپ 84 نابغه علم و عرفان ص مي گويند :
شيخ جنيد از طرف امام حسن عسكري (ع) مجاز در دعوت بود و در زمان امام زمان آن سمت را داشت ولي بعيت و تربيت او توسط شيخ سري سقطي بود .
ملا علي گنابادي مي گويد :
جنيد پس از رحلت امام عسكري و غيبت حيات داشت لهذا قطب ظاهر گشت و و كلاي اربعه خلافت نداشتند بلكه سفارت بود و دستگيري نمي كردند . صالحيه ص 348
(اينجا به زعم ملا علي اولين قطب جنيد است )حال سوال اين است كه حكم ولايت او كجاست ؟ در حاليكه قطب بعدي را قطب بعدي راقطب قبلي دعوت مي كند امام مگر ظهور و غيبتش فرق مي كند .
اگر جنيد قطب است پس امام چه نقشی دارند ؟
اينها اينهمه داستان بافته اند وسعي كرده اند سلسله خود را به امام رضا عليه السلام برسانند .
حال براي اينكه ميزان دروغگويي حضرات مشخص شود شعري از نعمت الله ولي مي آوريم تا ببينيم اينها چقدر راست مي گويد و آيا اصلا سلسله اينها به امام رضا عليه السلام مي رسد يا نه .
نعمت الله ولي خود مي گويد :
شيخ ما كامل و مكمل بود
قطب وقت و امام عادل بود
گاه ارشاد چون سخن گفتي
در توحيد را نكو سفتي
يافعي بود نام عبدالله
رهبر رهروان ان درگاه
صالح بربري روحاني
شيخ شيخ من است تا داني
پير او هم كمال كوفي بود
كز كمالش سي كمال افزود
باز باشد ابولفتوح سعيد
كه سعيد است ان سعيد شهيد
از ابي مدين او عنايت يافت به كمال از ولي ولايت يافت
مغربي بود و مشرقي به صفا
آتابي تمام مه سيما
شيخ ابي مدين است شيخ سعيد
كه نظيرش نبود در توحيد
ديگر آن عارف و دود بود
كنيت او ابو سعود بود
بود در اندلس ورا مسكن
بس كرم كرد روح او با من
پير او بود هم ابولبركات
بكمال و جمال و ذات و صفات
باز ابولفضل بود بغدادي
افضل فاضلان به استادي
شيخ او احمد غزالي بود
مظهر جامع كمالي بود
خرقه اش پاره بود او بكر است
زانكه نساج با ابوبكر است
باز شيخ بزرگ ابوعثمان
كه نظريش نبود در عرفان
مظهر لطف حضرت واهب
بندگي ابو علي كاتب
شيخ او شيخ كاملش دانند
بو علي رودباريش خوانند
شيخ او هم جنيد بغدادي
مصر معني دمشق دلشادي
شيخ او خال سري سقطي
محرم حال او سري سقطي
باز شيخ سري بود معروف
چون سري سر او به او مكشوف
از اينجا به بعد ببينيد آيا نعمت الله خود را به امام رضا مي رساند يا اينرا بعدا اين صوفيان اضافه نموده اند
شيخ معروف را نكو ميد ان شيخ داوود طائيش ميخوان
اوز موسي جواز احسان يافت كفر بگذاشت نور ايمان يافت
(حال موسي كيست خدا مي داند )
پير او هم حبيب محبوبست
عجمي طالب است و مطلوب است
پير بصري ابولحسن باشد
شيخ شيخان انجمن باشد
يافت او صحبت علي ولي گشت منظور بندگي علي
خرقه او هم از رسول خداست
اين چنين خرقه اي لطيف كراست
مثنوي 71 ص 661 ديوان شاه نعمت الله ولي
مشكل ديگري كه هست سني بودن سر سلسله هاي اين فرقه است .لذا آمده اند به دو طريق اين مشكل را توجيه كنند
1- تقيه
2- اول سني بودند بعد شيعه شدند
فرقه اي مثل گناباديه آمده و نسبت به برخي از افراد مثل حسن بصري و برخي ديگر از سران تصوف خود را بي قيد نشان داده وسعي كردند در سلاسل اسمي از حسن بصري نياورند .
عمده ترين توجيه براي شيعه نشان دادن آنها تقيه كردن آنهاست .
فصلنامه عرفان ايران كه ارگان رسمي نعمت اللهي گنابادي است كه به سرپرستي صوفي اروپا نشين مصطفي آزمايشي درشماره 3 ص 108 نوشته است كه :
صوفيه در زمان امامان بزرگوار شاگري و تقيه به شيوه ائمه معصومين را داشتند .
در جايي ديگر براي رفع اين شبه مي نويسند :
چندان در بند اظهار تشيع معنوي خود نبودند و به اقتضاي مولد (محل تولد ) و اجتماع محل رشد خود با لطبع به يكي از مذاهب فقهي اهل سنت عمل كرده اند عرفان ايران ش 10ص83
حتي اينها براي حل اين مشكل تعريف جديدي از شيعه و سني ارائه دادند
دكتر مصطفي آزمايش از بزرگان فرقه گنابادي در اروپا مي گويد :
سني كسي است كه پيرو رسول خدا بوده و از دو زياده روي بر كنار باشد نه دشمن علي و اولاد او باشد و نه دشمن خلفاي راشدين (ابابكر عمر و عثمان ) به اين ترتيب كسي كه از خلفاي راشدين بدگويي كند رافضي است و كسي كه با علي (ع) مخالفت كند خارجي است كسي كه به خلفاي راشديين و به آل رسول الله احترام گذارد و حرمت آنان را مراعات نمايد وسنت رسول خدا را نيز پاسدار باشد سني محسوب مي شود و به اين اعتبار است كه بسياري از بزرگان تصوف و عرفان مانند سنايي مولانا و عطار و شاه نعمت الله ولي خود را سني خوانده اند .(مجموعه مقالات درباره شاه نعمت الله ولي ص 49)
دكتر نور علي تابنده قطب اين فرقه در كمال تعجب مي گويد : خلافت حق علي نبود ملت بود و وظيفه علي يعني ما مسلمين حق داشتيم كه بعد از پيغمبر به عنوان جانشين او خليفه ي مثل علي داشتيم (مجموعه مقالات درباره شاه نعمت الله ولي ص 15)
او با زيركي تمام خلافت را حق مردم مي داند و مي خواهد بگويد خود مردم نخواستند اين حق را به علي عليه السلام بدهند و وظيفه از دوش ايشان ساقط شد او نمي گويد اينها خلافت را غصب كردند .
خواجه عبدالله انصاري مي گويد :
از ميان دو هزار صوفي كه شناخته ام تنها دو نفر از آنها مذهب رافضي داشتند (كتاب تصوف و تشيع ص 113)
نويسندگاني از خود صوفيه هم مثل اسدالله خاوري و دكتر نصر سعي در اعتراف به اين نكته دارند كه تصوف سابقه سني گري دارد و با دادن لقب شيخ شهيد به نجم الدين كبري سعي كردند شيعه جلوه دهند كه اين ادعا فاقد مدرك است .
دكتر تابنده مي گويد : هر كس امامت حضرت علي عليه السلام را قبول داشته باشد از نظر ما شيعه محسوب ي شود و اگر رد كند سني محسوب مي شود .
(ولي نمي گويد امام چندم قبول داشته باشد و نمي گويد شيعه دوازده امامي )
اين جنيد كه به ادعاي همه علماي سني از اهل سنت است از طرف امام قطب مي شود ؟؟
و هيچ كس جز صفي عليشاه در صد ساله اخير ادعاي شيعه بودن جنيد را نكرده !

مقام قطب
 

دركتاب سعادتنامه ص 162 در مورد مقام قطب مي گويد :
طالب و مريد اراده حضور نمايد چنين داند كه به خدمت پادشاه مقتدري مي رود و به بخشش او اميدوار باشد كه به يك آن دو عالم را بي سبب به او بخشد و خيال را مشغول صورت شيخ دارد .
در صفحه 163 دوباره ميگويد :
چون وارد حضور گردد در كمال عجز و فروتني كه شيوه نيازمندان است صورت بر خاك مذلت گزارد و به شكرانه اين نعمت سجده بجاي اورد.
و در ص 138:
مقصود از خلقت تو اين طاعت و اقتداست بلكه مي گوييم ارسال رسل و انزال كتب و زحمت انبياء و مشقت اولياء از براي ارادت و اقتداست .
ملا سلطان در ولايت نامه : ص 76
ولايت پيوند شجره الهيه است كه از وجود بيعت گيرنده به دل بيعت كننده وصل مي شود و آن پيوند صورت ملكوتي ولي امر است كه از راه باطن به واسطه بيعت متصل به دل بيعت كننده مي شود و همان صورت ولي امر ايماني است كه داخل دل مي شود و همان صورت است حب علي (ع) كه هيچ سيئه به او ضرر نمي رساند .
و در صفحه 223:
اگر پيوند ولايت را به سلامت به دم مرگ برد ا گر گناه جن وانس را بر روي شانه خود ببرد تمام را بپاشاند و وهيچ معصيت با آن پيوند كه همان حب علي (ع) است ضرر نمي رساند به او در مجمع السعادت ص 269 : در بيان اينكه هر كس بشناسد امام خود را حاجت به انتظار ظهور ضرت قائم (عج) او را نخواهد بود نه در عالم صغير و نه در عالم كبير در همين حال نوع انتصاب را نيز من الله مي دانند .
ملا علي گنابادي مي گويد : بايد من الله باشد تا كوري دليل كوب دگر نگردد (صالحيه چاپ دوم صفحه 218) و اگر چنين صوفي نيز آسمان نباشد قرآن را مبين نباشد بلكه عترت هم نباشد (صالحيه چاپ دوم صفحه 218)
در ولايت نامه ص 11 سطر 6
صاحب ولايت كليه مطلقه را الله توان گفت با اين نظر و اين لحاظ كه فاني است در جهت غيب بيني و علي توان گفت به آن اعتبار كه مضاف به كثرات است و مستولي بر كل است و رب توان گفت كه تربيت كل موكول با اوست .
بعد مي گويد :
خالق توان گفت به اعتبار اينكه خالقيت حق تعالي بواسطه آن ظهور مي يابد وي در حكم قطبيت فرزندش با كمال وقاحت مي گويد :
پوشيده نماند كه هر يك از اولياي عظام را در زمان حيات و بعد از ممات خلفا و نواب لازم كه رشته دعوت منقطع نشود كه در بقاع ارض و در جمله زمان حكم يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليكه جاري باشد لذا اين ضعيف سلطان محمد نور چشم خود ملا علي را خليفه خود قرار دادم و چون اشاره غيبيه شده بود تاخير را روا نداشتم (صالحيه چاپ دوم ص 346)
اين همان شبيه سازي و كپي كردن جريان غدير است كه هدف اصلي صوفيان بود
فرقه نعمت اللهي صفي علي شاهي
بعد از رحمت عليشاه محمد كاظم اصفهاني مشهور به سعادت عليشاه ادعاي قطبيت كرد و در همان حال كه حاج آقا محمد مشهور به منور عليشاه نيز مدعي شد و در همين اثنا ميرزا حسن علي ملقب به صفيعليشاه با آقا محمد دست بيعت داد . و بعد او را كنار زد .
ميرزا حسن علي ملقب به صفيعليشاه در سال 1251 هق در اصفهان بدنيا آمد و در سال 1316 قمري درگذشت .
صفي قبل از مرگ خود ميرزا محمد خان مشهور به حيرت عليشاه نائيني را به عنوان جانشين معرفي نمود و حيرت عليشاه بعنوان جانشين با ظهير الدوله داماد ناصر الدين شاه درگير شد كه در نه ايت از ترس او به ماهان كرمان رفت و در سر قبر نعمت الله ولي پناهنده شد .
صفي قدرت نفوذ زيادي داشت و حتي در خانواده ناصرالدين شاه نفوذ كرد ودختر شاه فروغ لادوله مشهور به ملكه ايران و دامادش ظهير الدوله ملقب به صفا علي صوفي شدند .
صفا عليشاه انجمن اخوت را راه اندازي كرد و اين فرقه در قالب انجمن به كار خود در ايران ادامه دادند . اكثر صوفيه معتقدند حيرت عليشاه بعنوان قطب جانشين نداشت بلكه سه يا چهار نماينده داشت اما بدا چند نفر از شا گردان وي ادعاي قطبيت كردند از جمله آنها محمد ابراهيم نمازي (نياز علي ) و اديب خراساني ملقب به حاجي داداش بعد از او نيز نيز شخصي بنام ساعدي دبير دبيرستانهاي مشهد ادعاي قطبيت نمود .
شاخه ديگر اين فرقه در قالب انجمن اخوت تا قبل از انقلاب فعاليت زيادي داشت و دكتر جواد صفايي رئيس آن بود .

ادعاهاي صفي :
 

مهمترين اثر صفي زبده الاسرار است وي شاعر زبردستي بود كه به مباني عرفاني هم بالنسبه آشنايي داشت ولي بعد از گرفتن كارش ادعاهاي گزافي كرد .
وي در زبده الاسرار مي گويد :
انبياء را در نبوت رهبرم
اوليا را در ولايت سرورم
من صراط مستقيم هستم ،هله
هر چه من زجر راههاي باطله
ديوان صفي ص 138
صاحب عون نوائب كيست ؟ من
در حقيقت ذات واجب كيست ؟من
مظهر كل عجائب كيست ؟ من
مظهر سر غرائب كيست ؟من
و باز مي سرايد :
هزار دور از سپهر چوبگذرد گه شود كه تا يك آدم به دهر عليشه شود زبده ص 233
وي مي سرايد :
قصه كوته بنده شو در كوي من
تا به دل بيني چو موسي روي من
زنده گردي چون مسيح از بوي من
عاشقانه چون كني رو سوي من
در مقام قرب احضارت كنم ص 131
مدرسي چهاردهي از شاگردان كيوان قزويني در مجله اي خواندني ها درسال 1351 آورده است كه :
از كيوان پرسيدم كه در مورد صفي چه ديده اي ؟ گفت : صفي حضرت عيسي (ع) به او گفته :
مانند من بي جفت باش جالب اين است صفي بعد از 2 سال از ان جريان عاشق دختر سراج مي شود و بعدها چهار زن مي گيرد فرقه مونس علي شاهي
گفتيم مدعاين بعداز رحمتعليشاه
محمد كاظم اصفهاني
حاج آقا محمد (منور عليشاه )
پسر منور عليشاه صفي را قبول نكرد و راه پدرش را ادامه داد وي مشهور به حاج آقا بود و بعد از او سيد اسماعيل اجاق (صادق عليشاه ) كرمانشاهي مدعي شد .
بعد از اين جريان حاج ميرزا عبدالحسين ذوالرياستين ملق به مونس علشاهي ادعاي قطبيت كردند .
مونس عليشاه وصيت كرده بود كه وي را در خانقاه كرمانشاه دفن كنند . همه مدارك نشان مي داد او به كسي حكم جانشيني نداده است و در نامه هاي مختلف كه از او موجود است اين مطلب تاييد شده است .
در ميان همه مدعاين جواد باغياني كرماني مشهور به دكتر نوربخش كه در آنزمان يعني 1332 معاونت بهداري بم را بر عهده داشت ادعاي قطبيت كرد . وي چون قبلا نواده مونس عليشاه را به همسري گرفته بود و به نوعي خود را مستحق تر از بقيه مي دانست . لذا چند كار كرد تا بتواند بر رقبا پيروز شود و خرقه خدمت به خلق الله را در لباس تصوف به تن كند .
اول اينكه بعد از مرگ مونس عليشاه در مورخه 26 خرداد 1332 اطلاعيه اي در روزنامه اطلاعات شماه 8140 منتشر نمود كه در آن آمده بود : جناب آقاي دكتر جواد نورخيس جانشين فقيد سعيد قطب العارفين حضرت آقاي حاج ذوالرياستين نعمت اللهي ديروز وارد تهران شدند و در خانقاه تشريف دارند .
دومين حربه وي خريد خانقاه نعمت اللهي از ورثه مونس علشاه به مبلغ 45 هزار تومان آن زمان در چهار سوق خيابان بلور سلزي بود حركت بعدي وي تلگراف زدن به دیگران است تا از وي حمايت كنند . وي در نامه اي كه موجود است نوشته است كه :
برادر عزيزم ! اين روزها منتظر اقدامات و فداكاريهاي تو هستم نكات زير را در نظر داشته باشد.
خونسرد باشد گوش به حرف اين و آن نباشد و ...
تا جائيكه مي گويد :
در روزنامه اگر بتواني اطلاعات هفتگي به وسيله خودت يا هر كه مي تواني از دوستان سعي كن شرح حالي از حضرت آقا (مونس عليشاه ) جمع و به چاپ برسان و در خاتمه بدين مضمون بيافزايي كه بعد از ايشان بطوريكه در زمان حيات فرموده اند و جمهور فقرا هم همين عقيده را دارند آقاي دكتر جواد نورخبش كرماني جانشين هستند سعي كن در چند روزنامه چاپ كني خصوصا اطلاعات هفتگي
(سلسله هاي صوفيه ايران ص 222- 221)
حتي وي به سراغ اقطاب ساير فرقه ها مثل ميرطاهر خاكسار رفت تا از وي حمايت كنند كه وي را بيرون نمود . اكنون به اين فرقه نوربخشيه نيز مي گويند . به شهادت تاريخ هيچ كس به اندازه جواد نوربخش خودش را براي قطبيت نكشته و تلاش نكرده است . وي درسال 1371 به يكي از مريدان خود كه دختر جواني بود بنا ف – الف تجاوزنمود كه دختر بيچاره دچار بيماري دو شخصيتي شد و بعدها درگذشت .
وي هم اكنون تحت تعقيب قضايي جمهوري اسلامي ايران است .

فرقه ذهبيه
 

يكي از فرقه هايي كه خود را به معروف كرخي منسوب مي كند فرقه مذهبي است در مورد وجه تسميه آن گفتند اند به لحاظ علم كيميا گري دانستن روساي اين فرقه آن را ذهبيه ناميده اند و مي گويند روساي اين فقه سالك را مانند طلاي بي غش مي نمايند و تا به اين رتبه نرسد اجازه دستگيري به او نمي دهند . وجه ديگر آن كه در اين فرقه سني وجود نداشته و مشايخ و اولاي آنها امامي مذهب بوده اند در حالي كه سر سلسله هاي اين فرقه عبارت اند از جنيد بغدادي احمد غزالي شيخ ابوالقاسم گرگاني ابوبكر نساج و ابو نجيب سهروردي كه همه آنها مذهب غير اماميه داشتند . (ذهبيه داود الهامي ص 3)
برخي مي گويند : چون علي بن موسي الرضا عليه السلام حديث سلسله الذهب را بيان فرموده و سند خرقه رئيس اين فرقه يعني معروف كرخي به ان بزرگوار مي رسيد به اين لحاظ ذهبيه ناميده مي شود .

تاسيس ذهبيه :
 

چند قول :
1- موسس ان قطب 20 اين فرقه خواجه اسحاق ختلاني است كه داماد مير سيد علي همداني مي شود كه در زمان همين شخص ذهبيه به دو فرقه تقسيم مي شود .
الف ) نوربخشيه (سيد محمد نوربخش) ب) طرفداران سيد عبدالله برزش آبادي مشهدي (معروف به ذهبيه )
اين قول مردود است چرا كه در زمان خودش خواجه اسحاق طرفدار سرسخت نوربخش است و قطبيت ذهبيه را رها و به نوربخش مي دهد و سيد عبدالله از دستور استاد طرد و ذهبيه را جمع مي كند .
2- نور بخش كه بعنوان رهبر سياسي مطرح مي شود بر عليه شاهرخ ميرزا قيام و توسط خود او كشته مي شود در قبال آن سيد عبدالله برزش آبادي مي شود موسس ذهبيه و اين قول بواقع نزديكتر است .
3- نوشته اند كه اين فرقه كبرويه است كه خواجه اسحاق ختلاني يكي از جانشينان فرقه كبرويه دست از قطبيت كشد و به موجب رويا سید حمت قهستاني ملقب به نوربخش را به قطبيت نشاند نور بخش ادعاي عجيب زيادي دارد و در وصف خود مي گويد :
بخدا اگر به زيرچرخ كبود
چون مني هست و بود و خواهد بود (دنباله جستجو در تصوف ايران ص 185)
سيد عبدالله برزش آبادي از دستور پير و مراد خود خواجه اسحاق ختلاني نافرماني كرد و در مقابل نوربخش ايستاد .ميگويند وقتي خبر به خواجه رسيد گفت ذهب عبدالله لذا از اينجا اين فرقه مشهور به ذهبيه شد . ذهبيه تا زمان قطب 31 اين فرقه بنام علي نقي اصطهباناتي تمام اقطاب ان در مناطق مشهد و .. بودند بعد از اين قطب شخصي بنام قطب الدين نيريزي كه قطب 32 اين فرقه مي شود زمينه خانقاه ذهبيه را در شيراز فراهم كرد علما و فقها در مقابل نيريزي مي ايستند و او فرار مي كند و .. بعد بر مي گردد و فوت مي كند . جانشين نيريزي محمد هاشم درويشي در مقابل فقها نمي ايستد و تقيه مي كن د و با زرنگي توانتست خانقاه بزند . اكنون خانقاه احمديه شيراز مربوط به ذهبيه است و تا سالها متولي شاهچراغ بودند و در آمدهاي آنرا خرج مي كردند از جمله سران بزرگ اين فرقه ميرزا احمد اردبيلي مشهور به وحيد اوليا مي باشد . درباره وي نيز داستانهاي زيادي در اين فرقه ساخته شده است .
در مورد تولد وي نيز مانند ملا سلطان گنابادي داستانهايي ساخته شده است از آن جمله ادعاي مادر وي است كه مي گويد زماني كه وحيدالاوليا را حامله بودم اگر با غذاي شبه ناكي روبرو مي شدم از درون شكمم صدائي مي شنيدم . در شير خوارگي اگر وضو نداشتم بچه شیر نمي خورد (سيري در تصوف ص 280)
همچنين داستان مشهور نداي خروس و شعر خواندن در وصف وحيد الاوليا نيز جاي خواندن دارد اين داستان در كتاب انهار جاريه ذهبيه امده كه خروسي در خانه يكي از دراويش صبح اين اشعار را مي خوانده :
هم در اين اثنا خروشي چون سروش
آمد از بام عمارت در خروش
گوش بر بانگش چون بنهادم نهان
ديدم اين ذكر بود رطب للسان
حجه القائم وحيد الاوليا
پيش خود گفتم خيال من چنين
در سماع من فكنده اين طنين
باز بانگي كرد ان حيوان رسا
حجه القائم وحيد الاولاي
(انهار جاريه چاپ مصطفوي شيراز ص 23)
در وصف مجد الاشراف از اقطاب ديگر خود گفته اند كه :
خوان قدرت چيست شخص مهدوي
آن ولي حق به صاحب پيروي
ظل ظل الله امام انس و جان
هادي و مهدي در اين دور زمان
(رساله تنبيهيه ص 12)
وحيدالاوليا به دليل رياضتهاي طولاني در اواخر عمر فلج شد .
قطب فعلي شان عبدالحميد گنجويان است كه بعد از انقلاب به انگلستان رفته و در آنجا خانقاه زده است چاي احمد از جمله منابع اقتصادي اين فرقه مي باشد اين فرقه در دزفول اقدام به ساخت بيمارستان دكتر گنجويان نموده است .
اين فرقه هم اكنون در دزفول و شيراز فعاليت زيادي دارند ودر سالهاي گذشته دست به توسعه فعاليت هاي خود زده اند .

انشعابات ذهبيه :
 

انشعابات گوناگون در فرقه ذهبيه آن قدر فراوان است كه نام آن را اغتشاشيه گذاشته اند مثلا سيد عبداله برزش ابادي از دستور پير و مراد خود خواجه اساق ختلاني نافرماني كرد آقا محمد بين رفيع جيلاني ساكن محله بيد آباد اصفهان شاگرد سيد قطب الدين نيريزي توجهه به برگزيده پير و مرداد خود نكرده و از تبعیت محمد هاشم درويش شيرزاي سرپيچي نمود و خود پايه انشعاب ديگري را گذاشت . و اين جدايي از فرقه ذهبيه را سيد صدر الدين كاشف دزفولي و بعد از او حاج سيد محمد رضا دزفولي وبعد از او حاج سيد حسين ظهير الاسلام دزفولي و بعد از او حاج سيد اسد الله گوشه گير دزفولي با اغتشاش ديگر ادامه دادند . انشعاب ديگر پس از مرگ سي و پنجمين رئيس فرقه ذهبيه ميرزا ابولقاسم راز شيرازي انجام گرفت .
قبلا گفتيم مهمترين پايه و اساس صوفيه بحث سلاسل و كرس نامه مشايخ اينهاست كه معتدقدند اين سلسله قطاب بايد يدا به يد به امام معصوم (ع) برسد اين فرقه نيز به معروف كرخي مي رسد و تمامي اشكالاتي كه به معروف در سلاسل نعمت اللهي وارد است به اينها نيز وارد است .

فرقه اويسيه
 

عطار در تذكره الاوليا و هجويري در كشف المحجوب و جامي در نفحات الانس سالكي ار اويسي ناميده اند كه:
از روحانيت يكي از مشايخ گذشته بهره مي برده است كه بعضا با 200 سال فاصله طريقت او را ادامه مي داده است .
اينها مي گويند چون اويس قرني بدون راهنما و دليل با ا لهام رباني محبت رسول خدا (ص) در دلش جايگزين شد لذا بدون راهنما به يكي از مشايخ ولو با فاصله زماني زياد مي توان ارتباط برقرار كرد .
در افغانستان يك طايفه بنام اويسي بود درباره آنها نور الدين مدرسي چهاردهي مي گويد : تمام دندانهاي خود را به تعبيت از افتادن دندان پيامبر(ص) در جنگ مي كشيدند .(سلسله هاي صوفيه ايران)
موسس اين فرقه در ايران شخصي بنام جلال الدين ابولفضل عنقا است وي درسال 1266 ق متولد و در سال 1323 درگذشت كيوان قزويني در مورد او مي گويد :
روحاني ساده لوحي بود كه يكروز مي رفت پيش خاكساريه و دست بيعت مي داد روز بعد پيش فرقه هاي ديگر چون ديد هيچ كس او را تحويل نميگيرد ادعاي اويسي كرد . بعد از او پسرش محمد مدعي شد و فرقه را گسترش زيادي داد .
پسر محمد به اسم صادق عنقا لقبي براي خود گذاشت بعنوان شاه مقصود و سلسله اقطابي را درست كرد و خود را به اميرالمومنان عليه السلام رساند .
نورالدين مدرسي چهاردهي مي نويسد : كتابهاي پديده فكر و از جنين تا جنان كه تاليف يك فرانسوي است را صادق عنقا به نام پدر خود محمد عنقا چاپ نمود اين كتب قبلا توسط آقاي نائيني طباطبايي در ايران ترجمه شده است و اسناد آن در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي موجود است .
صادق عنقا متولد 1294 ه . ق است وي در حال حيات ، پسرش علي نادر عنقا (صلاح الدين ) را كه ورزشكار بدنسازي بود قطب نمود .وي هم اكنون در آمريكا ساكن است .
اين فرقه بر روي دو جريان كار كرد :
1- سيستمي از برنامه هاي مديتيشن را در قالب كلاسهاي تمركز اجرا مي كنند .
2- ارتباط دختر و پسر به عنوان يار طريقتي كه معمولا برنامه هاي اينها مختلط است .
از اعجاز قطب اين فرقه (نادر علي عنقا ) بهايي شدن همسرش است .

فرقه خاكساريه
 

صوفياني هستند كه با شكل و شمايل درويشي در كوچه بازار و خيابان كشكول بدست و تبرزين به دوش و كلاه نمدي كه تاجش مي خوانند ، به امر رئيس فرقه بر سر گذاشته و پرسه مي زنند. ( خاكسار و اهل حق ص 81 )
آغازي براي پيدايش زماني اين سلسله بطور يقيني و قطعي موجود نيست اما پيوستگي و قرابت آن با مسلك اهل حق گوياي ارتباط اين دو با يكديگر است اين شباهت عده اي را به اين تفكر سوق داده كه خاكسار گروهي از اهل حق هستن برخي آن را ادامه قلنديهمي دانند وبرخي ديگر معتقدند پدر شاه عباس صفوي آنرا تاسيس نموده است.
خاكساري ها چهارگروه هستند به نامهاي :
خاكسار جلالي – دوده معصوم علشاهي – دوده نورائي – دوده عجم
خاكساري هاي جلالي از نام نشان و فعاليت بيشتري برخورداردند ومنسوب به غلامعليشاه جلالي مي باشند .
مراتب سلوك در نزد خاكسار شش مرحله است كه عبارتند از :
لسان – پياله – كسوت – گل سپردن – جوزسپردن – لنگ ارشاد و عشق الله .
از نكات قابل ذكر در مورد خاكسار توجه آنان به شاه نامه فردوسي بعنوان يك كتاب عرفاني است كه بيشتر در دوده عجم نمود ظاهري دارد و در قالب پرده خاني ونقالي آشكار مي شود .
از مهمترين اعتقادات قابل ذكر در مورد خاكسار اعتقاد آنان به حلول و تناسخ مي باشد .
حلول از نظر اينان وارد شدن خداوند در زمانها و جامعه هاي مختلف به كالبد اشخاص است و هفت دون براي آن ذكر كرده اند . تناسخ عبارتست از اينكه هر انساني پس از مرگ روحش در انسان ديگري وارد شده تا جزاي اعمال پس از مرگ خود راببيند اين عمل هزار بار ادامه دارد تا اينكه درمرتبه هزار و يكم به حق مي پيوندد .
شباهت اين فرقه با اهل حق زياد است و در نهايت براي سر سپاري بايد پيش سيد اهل حق بروند .

مشهور ترين چهره اين فرقه :
 

حاج علي يزدي مشهور به بهار عليشاه متولد 1260 قمري و متوفاي 1355 قمري است به اين ترتيب كه بعد از ايشان مطهر علي شاه مدعي قطبيت شد بعد فردي بنام مير طاهر و بعد از مير فردي بنام مير مصباح كه مصباحي هم مي گويند كه كارمند وزارت دارايي بود و از نيروهاي صادق عنقا .
وي در برابر مير طاهر ايستاد و بعد خودش را تثبيت كرد .
در زمان مير صباح سيد محمد مداحي مداعي قطبيت شد ولي سرشناس ترين چهره كه در مقابل ميرمصباح ايستاد شخصي بود به نام سيد مرتضي ذاكري با قلب مير منور كه در سال 1373 شمسي بر اثر سرطان فوت كرد .مير منور درسماع زير دست بود و رقص هاي سنگيني مي كرد و زنش هم اكنون مجالس او را ادامه مي داد و مدعي است كه مير منور وصيت كرده مجالس بر پا باشد .

سلاسل خاكسار :
 

اينها سلسله خود را با (عرض پوزش از ساحت امام سجاد عليه السلام ) به ملنگ زنجير پا كه منظورشان امام سجاد عليه السلام است مي رسانند . و ايشان را مريد شخصي مجهول بنام سلطان اهر قدس دانسته و او را شاگرد دده رشون و او را شاگرد محمود پاطيلي كه منظورشان سلمان فارسي است مي دانند . (خاكسار و اهل حق ص 41)
مجالس خاكسار آلوده به استفاده از بنگ وحشيش است و حتي در برخي از وقفنامه هاي خانقاههاي آنان اين مساله ذكر شده است

فرقه هاي سني تصوف در ايران
 

فرقه نقشبنديه
 

تاريخ ابتداي فرقه نقشبنديه به اوايل قرنهاي اسلامي بر مي گردد . ودر طول سده هاي گوناگون نام آنان تغيير يافته است .در اين طريقه گرچه نام شاه نقشبند شهرت بيشتري داد اما نقشبندان به پيش از او مي رسند و طريقه او به حقيقت دنباله فرقه خواجگان است .
خواجه بها الدين محمد بن محمد اويسي بخاري مشهور به شاه نقشبند متولد در روستاي قصر عارفان دريك فرسنگي شهر بخارا به سال 718 ه ق و متوفي در همانجا به سال 791 است وي گرچه دستپروده سيد امير كلال (7272 ه ق) بود اما در واقع اويسي و مستفيد از روحانيت صوفي خواجه عبدالخالق غجدواني است شاه نقشبند سه اصل به اصول هشتگاه غجدواني افزود و با الهام از روح او مامور به تلقين ذكر خفي شد و ذكر جهر را منسوخ كرد .
در اين فرقه :
سالك مبتدي بايد اين 11 اصل را رعايت كند و دارا شود :
1- هوش در دم
2- نظر بر قدم
3- سفر در وطن
4- خلوت در انجمن
5- ياد كرد
6- بازگشت
7- نگاهداشت
8- يادداشت
9- وقوف زماني
10- وقوف عددي
11- وقوف قلبي
يكي از مرشدان و بزرگان نقشبندي شاه غلامعلي عبدالله دهلوي 1240-1158 ه ق است صوفي بزرگ كرد .ضياء الدين ابوالبها خالد ذولاجناحين شهروزي 1242-1193 ه ق با راهنمايي يكي از مريدان او در سال 1222 ه ق به دهلي در هندوستان مي رود . و پس از يكسال با اخذ طريقه و اجازه ارشاد از شاه عبدالله به كردستان باز مي گردد وبه ارشاد و تبليغ طريقه نقشبندي مي پردازد . يكي از جانشينان بسيار نامي خالد شيخ عثمان سراج الدين نقشبندي است . او در سال 1195 ه ق در روستاي ته ويله در كردستان عراق متولد شد و پس از رسيدن به سن بلوغ به تحصيل علوم ديني پرداخت وي براي ادامه تحصيل علوم ديني چند سالي را هم در بغداد ماندگار شد و در سال 1228 ه ق درشهر سليمانيه عراق به عنوان اولين خليفه خالد اجازه خلافت وارشاد گرفت . شيخ عثمان پس از چند سال به اورامان بر ميگردد و در روستاي مسقط الراس خويش و گاهي در مناطق اطراف آن تا سال وفاتش 1283 ه ق به ارشاد مشغول مي شود شيخ عثمان شش فرزند پسر داشت كه چهار فرزند از آنان و همچنين نوه هاي وي به مقام خلافت وارشاد رسيدند .
سلاسل آنها به شرح زير است :
حضرت محمد (ص) ابوبكر ، سلمان ، قاسم بن محمد بن ابوبكر و بنا به قولي ، امام جعفر صادق (ع)
از نشانه هاي ان گيسوي بلند كه ان را سنت رسول الله (ص) مي دانند است آنان با شارب بسيار مخالف وامام علي (ع) را كرم اله وجهه ميگويند چون هرگز بت پرستي نكرده بسيار از مشايخ نقشبنديه ايران و ديگر فرقه هاي صوفيه از علوم اسلامي بي بهره اند.
در اين فرقه كارهاي خارق العاده از جمله خوردن مهتابي و سيخ زدند به بدن و رياضيت هاي طولاني رواج دارد .

فرقه قادريه
 

فرقه قادريه ازدنباله روان جنيد بغدادي وشيخ عبدالقادر – گيلاني صوفي پر شهرت اهل سنت و جماعت است از اين سلسله شاخه هايي بسيار به وجود آمده است . شيخ محي الدين ابو محمد عبدالقادر بني ابي صالح به روايتي درشب اول رمضان 471 هجري قمري در روستاي بشتير متولد شده است و وفات او را بسال 561 ذكر كرده اند .
وي در آغاز تحصيل نزدابوذكرياي تبريزي علوم ادبي را فرا گرفت ودر سن هجده سالگي به بغداد رفت و نزد علماي آن سامان علم حديث و فقه را آموخت و فقه را آموخت استاد وي در فقه حنبلي ابوالوفا بن عقيل بود .مباني تصوف را نزد ابوالخير حماد الدباس كسب كرده است . وي در طول اين مدت به رياضت و عزلت نشيني روي آورد از طرف علي بن ابي سعد مخرمبي به ترديس در مدرسه خود ايشان پرداخت وبدين ترتيب در پي ارشادات وي شهرتش گسترش يافت وي خرقه مشايخ را از ابو سعيد مخرمي گرفته است .
از القاب اوشيخ كل – شيخ مشرق – محي الدين مي باشد وي سني مذهب است و قه حنبلي را از ابن عقيل آموخته دراويش قادري امروز بشتر در ناحيه كردستان حضور دارند اگر چه در ولايت سند و بلوچستان و كشور مغرب نيز طرفداراني دارد .
دراويش قادري عمدتاً داراي گيسوان بلند هستند و شارب بلند مي گذارند و در هنگام ذكر موهاي خود را باز نموده و پريشان مي كنند .
پيروان اين طريقت درك حقيقت وروشني روح و وصول به حق را در قيل و قال و سماع مي دانند و معتقدند كه لذت جسم موجب شادماني روح مي شود
ذكر دراويش قادري بر دو نوع يكي نشسته و نام تليل و ديگري ذكر ايستاده به نام هره است در ذكر نخست حلقه وار مي نشينند و شيخ يا خليفه رهبري ذكر را بر عهده مي گيرد او در حلقه مريدان قرار مي گيرد و در حالي كه تسبيحي در دست دارد به رهبري ذكر دراويش مي پردازد . براي ذكر ايستاده هر درويش به طور ايستا حلقه اي تشكيل مي دهند و خليفه در وسط ايستاده و رهبري ذكر را به عهده ميگرد اين ذكر با آهنگ طبل (طاس ) دف و شمشال همراه است .
اين طريقت تاثير زيادي از يوگي هاي هندي پذيرفته است و درهنگام ذكر و سماع دست به اعمال خارق العاده مي زنند .
براي عبدالقادر پيروانش كرامتها و داستانهاي دروغ زيادي نقل مي كنند كه در تاريخ تصوف بي سابقه است .
شعراني در طبقات الكبري 1:110 نوشته:شيخ عبدالقادر گيلاني رضي الله عنه مي گفت مدت بيست و پنج سال تمام در بيانهاي عراق تنها و بيكس اقامت كردم نه كسي را شناختم و نه كسي مرا شناخت طوايفي از مردان غيب و جن نزد من مي آمدند و راه خداشناسي را به آنها تعليم مي دادم و خضر در آغاز ورودم به عراق با من همراهي و رفاقت كرد در حالي كه من او رانمي شناختم و شرط كرد كه با او مخالفت نكن او به من گفت در اينجا بنشين و من سه سال در همان جا كه او گفته بود نشستم هر سال مي آمد و ميگفت در همين جا باش تا نزد تو بيايم . ميگويد : يك سال در خرابه هاي مداين ماندم و در اين مدت به انواع مجاهده بانفس مشغول بودم آب مينوشيدم و ازچيزهاي دو رريخته مي خوردم يك سال نه مي خوردم و نه مي نوشيدم و نه مي خوابيدم يك شب كه هو اخيلي هم سرد بود در ايوان كسري خوابيدم ومحتلم شدم برخاستم و رفتم در شط غسل كردم سپس خوابيدم و محتلم شدم و رفتم در شظ غسل كردم و اين عمل در آن شب چهل بار تكرار شد كه من غسل ميكردم سپس به بالاي ايوان صعود كردم كه مبادا خواببم ببرد .
در جاي ديگر عبدالقادر گيلاني مي گويد آنگاه كه جدم صلي الله عليه و آله درشب مرصاد معراج كرد و به سدره المنتهي رسيد جبرئيل امين عليه عقب ماند و گفت اي محمد هرگاه به قدر انگشتان نزديك شوم آتش مي گيرم خداي تعالي روح مرا در آن مقام پيش او فرستاد تا مگر از سيد امام عليه و علي آله السلام استفاده بكنم من بحضور او مشرف شده و نعمت بزرگ خلافت را نيكو داشتم آنجا كه حضور رساندم منزلت براق را ديدم تا اينكه جدم رسولاله صلي الله عليه و اله بر من سرور شد و جل من در دست او بود تا اينكه به مقام قاب قوسين يا كمتر رسيد به من گفت اي فرزند و اي نور چشمم اين قدم من برگردن تو قرار گرفته و قدمهاي تو برگردن همه اولياي خدا قرار ميگيرد .
بعد مي گويد به عرش با شكوه خدا بار يافتم و پرتوهاي آن بر من نمايان شد و خدا اين مقام را به من بخشيد قبل از تخلق به اخلاق الهي به عرش خدا نگريستم و ملكوت او بر من آشكار شد و خدا مرا بركشد و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من كرامت كرد و اوست كه شرافت مي دهد ومرا جامعه تقرب مي پوشاند . (جلد 21 صفحه 276 الغدير)
منابع اصلی:
واحد طلاب کانون رهپویان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاییز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهریور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
دیگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارف‌نمایان، ترجمه کسر اصنام الجاهلیه، محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفیان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد؟ ص43 – 44.
موضع تشیع در برابر تصوف در طول تاریخ، ص 5 – 36.
سیری کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 – 4.
زرین کوب، عبدالحسین: ارزش میراث صوفیه، ص 96 – 97. به نقل از نقد عرفان‌های صوفیانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379