نوروز در اشعار فارسی


 

نويسنده: بهاریه




 
گویندگان ایرانی از دیرباز تاکنون در وصف نوروز و جشن فروردین که همراه مواهب گرانبهای طبیعت و هنگام تجدید عهد نشاط و شادمانی است، داد سخن داده‌اند و ما در ذیل به برخی از لطایف اشعار پارسی در این موضوع اشارت می‌کنیم:
نوروز فراز آمد و عیدش به اثر
نزد یکدگر و هر دو زده یک بدگر بر
نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین
دهقان جهان دیده‌اش پرورده ببر بر
آن زیور شاهانه که خورشـید برو بست
آورد همی خواهد بسـتن به شجــر بر
و هم او در قصیده دیگر چنین گوید:
نوروز بـــزرگ آمــد آرایش علم
میراث به نزدیک ملوک عجم از جم...

فرخی ترجیع‌بند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین است:
ز باغ ای باغبان ما را همی بــوی بهـار آید کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید بـاغ را فردا هـــزاران خواستار آید تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنـار آید
چو اندر بـاغ تو بلبـل به دیـدار بهار آید ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هـزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شـمار آید چنان‌دانـی که هرکس را همی زو بـوی یار آید
بهـار امســال پندار همی خوشـتر ز پــار آید وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکـار اید
بدین شـایستگی جشنـی بدیــن بایستگی روزی ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی
منوچهری مسمطی در نوروز ساخته که بند اول آن این است:
آمـد نوروز هـــم از بامـــداد آمدنــش فرخ و فرخنـــده باد
باز جهان خرم و خـوب ایســـتاد مرز زمستــان و بهاران بــزاد
ز ابر سیـــه روی سمن بــوی داد گیتـی گـردید چـو دارالقـرار
هم او در مسمط دیگر گفته:
نوروز بزرگـــم بزن ای مطــرب نـــوروز زیرا کــه بـود نوبت نوروز به نوروز
برزن غزلی نغــز و دل‌انگــیز و دلـفروز ور نیست ترا بشنـو از مـرغ نوآمــوز
کاین فاخته زان کوز و دگر فاخته زانکوز بر قافیه خوب همی خــــواند اشــعـار
بوالفرج رونی گوید:
جشن فرخنده فروردین است روز بازار گــل و نسرین است
آب چون آتش عود افروزست باد چون خاک عبیر آگیـن است
باغ پیراسته گلزار بهشـت گلبن آراسـته حورالــعین است
مسعود سعد سلمان از عید مزبور چنین یاد کند:
رسید عید و من از روی حور دلبر دور چگونـــه باشــم بی روی آن بهــشتی حور
رسید عید همـایـون شها به خدمـت تو نهاده پیـش تو هدیه نشاط لهو و ســرور
برسم عیـد شهـــا باده مـروق نـوش به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور
جمال‌الدین عبدالرزاق گفته:
اینـک اینک نوبهـار آورد بیــرون لشکری هریکی چون نوعروســی در دگرگـون زیوری
گر تماشا می‌کـنی برخیز کاندر بــاغ هست با چون مشاطــه‌ای و باغ چون لعبـت گری
عرض لشکر می‌دهد نوروز و ابرش عارض است وز گل و نرگس مراد را چون ستاره لشکری
حافظ در غزلی گفته:
ز کوی یــــار مــی‌آید نسیــم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطهــا داد سودای زرانــدوزی
ز جام گل دگر بلبل چنــان مست می لــعلست که زد بر چـــرخ فیروزه صفیر تخـــت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبــار غم بیفشانی به گلزار آی کــز بلبل غزل گفــتن بیامـوزی
هاتف در قصیده‌ای گوید:
نسیم صبح عنبـر بیز شد بر توده غبـرا زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا
ز فیض ابر آزادی زمین مرده شـده زنده ز لطف بــاد نوروزی جهان پیر شد برنا
بگرد سـرو گــرم پرفشانی قمــری نالان به پای گل به کار جان سپاری بلبل شیدا...
همایون روز نوروز است امروز و بیفروزی بر اورنـگ خلافت کرده شاه لافتـی مـاوی
قاآنی در قصیده‌ای به وصف نخستین روز بهار گوید:
رساند باد صبـا مـــژده بهار امـــروز ز توبه توبه نمودم هزار بـار امـروز
هوا بســاط زمــرد فکنـــد در صحــرا بیا که وقت نشاطست و روز کار امروز
سحـاب بر سـر اطفــال بوستان بـــارد به جای قطره همی در شاهوار امـــروز
رسد به گوش دل این مژده‌ام ز هاتف غیب که گشت شیر خداوند شهـــریار امروز
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :fardsaeid