زيد بن علي بن الحسين(ع) را بيشتر بشناسيم
زيد بن علي بن الحسين(ع) را بيشتر بشناسيم
زيد بن علي بن الحسين(ع) را بيشتر بشناسيم
ابوالفرج اصفهاني (284-356ق) در معرفي زيدبن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب(ع) مينويسد: كنيهاش ابوالحسين و مادرش كنيزي بود كه مختار بن ابي عبيده او را به حضرت علي بن الحسين(ع) بخشيده بود و خداوند از آن كنيز زيد، عمر، علي و خديجه را به امام سجّاد(ع) عطا فرمود.
زياد بن منذر گويد: مختار بن ابي عبيده كنيزي را به سي هزار درهم خريد و چون او را ورانداز كرد و درست مشاهده نمود، گفت: من كسي را به اين كنيز شايستهتر از علي بن الحسين(ع) سراغ ندارم و به همين جهت او را براي حضرت سجّاد(ع) فرستاد و آن كنيز، مادر زيد بن علي(ع) بود.
خصيب وابشي گويد: من هرگاه زيد بن علي را ميديدم فروغ نور را در چهرهاش مشاهده ميكردم.
حسن بن علي سلولي به سندش از ابوقره نقل كرده، گويد: شبي با زيد بن علي به صحرا رفتيم، وي دستها را آويخته بود و هيچ چيزي در دست او نبود، به من گفت: اي اباقرّه گرسنه هستي؟ گفتم: آري، زيد يك دانه گلابي به من داد كه دست را پر ميكرد و من نميتوانم بگويم، آيا بوي آن بهتر بود يا مزهاش، آنگاه به من گفت: اي اباقرّه هيچ ميداني ما اكنون در كجا هستيم، ما در باغي از باغهاي بهشت هستيم، ما در كنار قبر اميرمؤمنان، علي(ع) هستيم.
و به دنبال اين سخن فرمود: اي اباقرّه، سوگند بدانكه به زير رگ گردن زيد بن علي دانا است، از روزي كه زيد بن علي دست راستش را از دست چپش تشخيص داد، كار حرامي مرتكب نگشته و پردة حرمتي را از خداي ندريده، اي اباقرّه هر كه خداي را فرمانبرداري كند، مخلوقات خدا از او فرمان برند.
علي بن محمد به سندش از ابوداوود علوي نقل كرده كه وي گفت: در نزد عاصم بن عبيدالله عمري سخن از زيد بن علي به ميان آمد، عاصم گفت: من از او بزرگترم و در وقتي كه جوان بود، من او را در مدينه ديدم، وقتي نام خدا نزد او برده شد، او غش كرد، به طوري كه گفتند: ديگر به اين دنيا باز نخواهد گشت.
احمد بن سعيد به سند خود از هارون بن موسي نقل كرده، گويد: از محمد بن ايوب شنيدم كه ميگفت: مرجئه و اهل عبادت كسي را (در عبادت) برابر با زيد بن علي نميدانستند.
علي بن عباس به سندش از سعيد بن خيثم نقل كرده، گويد: ميان زيد بن علي و عبدالله بن حسن معروف به «عبدالله محض» بر سر (توليت) موقوفات علي(ع) اختلافي رخ داد و آنها محاكمه را به نزد يكي از قضات بردند و چون از نزد او برخاستند، عبدالله را ديدم كه به شتاب خود را به مركب زيد رسانيد و ركاب او را گرفت (كه زيد سوار شود).
و نيز وي از عباد يعقوب از محمد بن فرات نقل كرده، گويد: زيد بن علي را ديدم كه سجده در سيمايش اثر گذارده بود.
محمد بن علي بن مهدي به سندش از عبدالله بن مسلم بابكي نقل كرده، گويد: به همراه زيد بن علي به مكه رفتيم و چون نيمة شب شد و ستارة ثريا (پروين) بالا آمد، به من گفت: اي بابكي اين ستاره را ميبيني، آيا دست كسي بدان ميرسد؟ گفتم: نه، فرمود: به خدا دوست داشتم كه دست بدان ستاره گرفته بودم و از آنجا به زمين يا به جاي ديگري ميافتادم و قطعه قطعه ميشدم، امّا خداوند ميان امّت محمّد(ص) را اصلاح ميفرمود و كارشان را سامان ميبخشيد.
احمد بن سعيد به سندش از ابوالجارود نقل كرده، گويد: به مدينه رفتم و از هر كه احوال زيد بن علي را پرسيدم، گفتند: او حليف قرآن است. (يعني هيچگاه از قرآن و تلاوت آن جدا نميشود).
احمد بن سعيد از يحيي بن الحسن بازگو كرده، گويد: از حسن بن يحيي پرسيدم: روزي كه زيد كشته شد، چند سال از عمرش گذشته بود؟ پاسخ داد: چهل و دو سال.
علي بن عباس به سندش از جابر از امام باقر(ع) روايت كند كه رسول خدا(ص) به حسين(ع) فرمود: از صلب تو مردي به دنيا آيد كه نامش زيد است و در روز قيامت او و يارانش در حالي كه دست و صورتشان نوراني است به سر و گردن مردم پا نهند و بيحساب وارد بهشت گردند.
محمد بن الحسين به سندش از عبدالملك بن ابي سليمان بازگو كرده، گويد: رسول خدا(ص) فرمود: مردي از خاندان من كشته و به دار آويخته خواهد شد و هر كس عورت او را نگاه كند، بهشت را نخواهد ديد.
احمد بن سعيد به سندش از ابوداوود، از حضرت علي بن الحسين از پدرش از علي(ع) روايت كرده كه فرمود: در پشت شهر كوفه مردي قيام كند كه نامش زيد است و او داراي ابهت و شوكتي است كه پيشينيان بدان نرسيده و آيندگان بدان نرسند مگر آن كس كه به مانند او رفتار كند و در روز قيامت او و يارانش كه طومارهايي يا چيزهايي شبيه به طومار با آنها است، همچنان پيش روند تا از روي سر و گردن مردم بگذرند و فرشتگان آنها را ديدار كنند و گويند: اينهايند بازماندگان وفادار و خوانندگان به سوي حق. و رسول خدا(ص) به استقبال آنان آيد و گويد: اي فرزندان من به راستي كه انجام داديد آنچه را مأمور بدان بوديد، اينك بيحساب داخل بهشت شويد.
علي بن عباس به سندش از ريطه از پدرش عبدالله بن محمد حنفيه روايت كرده كه گفت: زيد بن علي هنگامي بر محمد بن حنفيه گذشت و محمد دلش به حال او سوخت و او را نشانيد و بدو گفت: پناه ميدهم و ميسپارم تو را به خدا اي برادرزاده از اينكه تو همان زيدي باشي كه در عراق به دار آويخته شود و كسي بدو و به عورتش نگاه نكند جز آنكه در درك اسفل دوزخ قرار گيرد.
محمد بن علي بن مهدي به سندش از خالد، وابستة زبيريان روايت كرده كه گفت: ما در نزد علي بن الحسين(ع) بوديم كه او فرزندش زيد را طلبيد، زيد با صورت به زمين خورد و خون از صورتش جاري گشت علي بن الحسين(ع) خون از روي او پاك ميكرد و ميفرمود: من تو را به خدا پناه ميدهم كه تو همان زيدي باشي كه در كناسة كوفه به دار آويخته شود، كه هر كه از روي عمد به عورتش نگاه كند، خدا رويش را با آتش دوزخ بسوزاند.
احمد بن سعيد به سندش از يونس بن جناب بازگو كرده، گويد: در خدمت امام باقر(ع) به مكتب رفتيم، پس آن حضرت زيد را پيش خواند و او را در آغوش كشيد و سينهاش را به سينة خود نهاد و فرمود: پناه ميدهم تو را به خدا كه تو همان به دار آويخته در كناسة كوفه باشي.
علي بن عباس به سندش از محمد بن فرات نقل كرده، گويد: زيد بن علي را در روز سبخه1 ديدم كه ابري زرد رنگ بر سرش سايه افكنده بود و به هر سو كه زيد ميرفت آن ابر نيز بالاي سرش حركت ميكرد.
حسن بن علي به سندش از ابوخالد نقل كرده، گويد: نقش نگين انگشتري زيد بن علي اين جمله بود: «اصبر تؤجر وتوق تنج؛ صبر كن تا پاداش بري و بپرهيز تا نجات يابي».
زياد بن منذر گويد: مختار بن ابي عبيده كنيزي را به سي هزار درهم خريد و چون او را ورانداز كرد و درست مشاهده نمود، گفت: من كسي را به اين كنيز شايستهتر از علي بن الحسين(ع) سراغ ندارم و به همين جهت او را براي حضرت سجّاد(ع) فرستاد و آن كنيز، مادر زيد بن علي(ع) بود.
خصيب وابشي گويد: من هرگاه زيد بن علي را ميديدم فروغ نور را در چهرهاش مشاهده ميكردم.
حسن بن علي سلولي به سندش از ابوقره نقل كرده، گويد: شبي با زيد بن علي به صحرا رفتيم، وي دستها را آويخته بود و هيچ چيزي در دست او نبود، به من گفت: اي اباقرّه گرسنه هستي؟ گفتم: آري، زيد يك دانه گلابي به من داد كه دست را پر ميكرد و من نميتوانم بگويم، آيا بوي آن بهتر بود يا مزهاش، آنگاه به من گفت: اي اباقرّه هيچ ميداني ما اكنون در كجا هستيم، ما در باغي از باغهاي بهشت هستيم، ما در كنار قبر اميرمؤمنان، علي(ع) هستيم.
و به دنبال اين سخن فرمود: اي اباقرّه، سوگند بدانكه به زير رگ گردن زيد بن علي دانا است، از روزي كه زيد بن علي دست راستش را از دست چپش تشخيص داد، كار حرامي مرتكب نگشته و پردة حرمتي را از خداي ندريده، اي اباقرّه هر كه خداي را فرمانبرداري كند، مخلوقات خدا از او فرمان برند.
علي بن محمد به سندش از ابوداوود علوي نقل كرده كه وي گفت: در نزد عاصم بن عبيدالله عمري سخن از زيد بن علي به ميان آمد، عاصم گفت: من از او بزرگترم و در وقتي كه جوان بود، من او را در مدينه ديدم، وقتي نام خدا نزد او برده شد، او غش كرد، به طوري كه گفتند: ديگر به اين دنيا باز نخواهد گشت.
احمد بن سعيد به سند خود از هارون بن موسي نقل كرده، گويد: از محمد بن ايوب شنيدم كه ميگفت: مرجئه و اهل عبادت كسي را (در عبادت) برابر با زيد بن علي نميدانستند.
علي بن عباس به سندش از سعيد بن خيثم نقل كرده، گويد: ميان زيد بن علي و عبدالله بن حسن معروف به «عبدالله محض» بر سر (توليت) موقوفات علي(ع) اختلافي رخ داد و آنها محاكمه را به نزد يكي از قضات بردند و چون از نزد او برخاستند، عبدالله را ديدم كه به شتاب خود را به مركب زيد رسانيد و ركاب او را گرفت (كه زيد سوار شود).
و نيز وي از عباد يعقوب از محمد بن فرات نقل كرده، گويد: زيد بن علي را ديدم كه سجده در سيمايش اثر گذارده بود.
محمد بن علي بن مهدي به سندش از عبدالله بن مسلم بابكي نقل كرده، گويد: به همراه زيد بن علي به مكه رفتيم و چون نيمة شب شد و ستارة ثريا (پروين) بالا آمد، به من گفت: اي بابكي اين ستاره را ميبيني، آيا دست كسي بدان ميرسد؟ گفتم: نه، فرمود: به خدا دوست داشتم كه دست بدان ستاره گرفته بودم و از آنجا به زمين يا به جاي ديگري ميافتادم و قطعه قطعه ميشدم، امّا خداوند ميان امّت محمّد(ص) را اصلاح ميفرمود و كارشان را سامان ميبخشيد.
احمد بن سعيد به سندش از ابوالجارود نقل كرده، گويد: به مدينه رفتم و از هر كه احوال زيد بن علي را پرسيدم، گفتند: او حليف قرآن است. (يعني هيچگاه از قرآن و تلاوت آن جدا نميشود).
احمد بن سعيد از يحيي بن الحسن بازگو كرده، گويد: از حسن بن يحيي پرسيدم: روزي كه زيد كشته شد، چند سال از عمرش گذشته بود؟ پاسخ داد: چهل و دو سال.
علي بن عباس به سندش از جابر از امام باقر(ع) روايت كند كه رسول خدا(ص) به حسين(ع) فرمود: از صلب تو مردي به دنيا آيد كه نامش زيد است و در روز قيامت او و يارانش در حالي كه دست و صورتشان نوراني است به سر و گردن مردم پا نهند و بيحساب وارد بهشت گردند.
محمد بن الحسين به سندش از عبدالملك بن ابي سليمان بازگو كرده، گويد: رسول خدا(ص) فرمود: مردي از خاندان من كشته و به دار آويخته خواهد شد و هر كس عورت او را نگاه كند، بهشت را نخواهد ديد.
احمد بن سعيد به سندش از ابوداوود، از حضرت علي بن الحسين از پدرش از علي(ع) روايت كرده كه فرمود: در پشت شهر كوفه مردي قيام كند كه نامش زيد است و او داراي ابهت و شوكتي است كه پيشينيان بدان نرسيده و آيندگان بدان نرسند مگر آن كس كه به مانند او رفتار كند و در روز قيامت او و يارانش كه طومارهايي يا چيزهايي شبيه به طومار با آنها است، همچنان پيش روند تا از روي سر و گردن مردم بگذرند و فرشتگان آنها را ديدار كنند و گويند: اينهايند بازماندگان وفادار و خوانندگان به سوي حق. و رسول خدا(ص) به استقبال آنان آيد و گويد: اي فرزندان من به راستي كه انجام داديد آنچه را مأمور بدان بوديد، اينك بيحساب داخل بهشت شويد.
علي بن عباس به سندش از ريطه از پدرش عبدالله بن محمد حنفيه روايت كرده كه گفت: زيد بن علي هنگامي بر محمد بن حنفيه گذشت و محمد دلش به حال او سوخت و او را نشانيد و بدو گفت: پناه ميدهم و ميسپارم تو را به خدا اي برادرزاده از اينكه تو همان زيدي باشي كه در عراق به دار آويخته شود و كسي بدو و به عورتش نگاه نكند جز آنكه در درك اسفل دوزخ قرار گيرد.
محمد بن علي بن مهدي به سندش از خالد، وابستة زبيريان روايت كرده كه گفت: ما در نزد علي بن الحسين(ع) بوديم كه او فرزندش زيد را طلبيد، زيد با صورت به زمين خورد و خون از صورتش جاري گشت علي بن الحسين(ع) خون از روي او پاك ميكرد و ميفرمود: من تو را به خدا پناه ميدهم كه تو همان زيدي باشي كه در كناسة كوفه به دار آويخته شود، كه هر كه از روي عمد به عورتش نگاه كند، خدا رويش را با آتش دوزخ بسوزاند.
احمد بن سعيد به سندش از يونس بن جناب بازگو كرده، گويد: در خدمت امام باقر(ع) به مكتب رفتيم، پس آن حضرت زيد را پيش خواند و او را در آغوش كشيد و سينهاش را به سينة خود نهاد و فرمود: پناه ميدهم تو را به خدا كه تو همان به دار آويخته در كناسة كوفه باشي.
علي بن عباس به سندش از محمد بن فرات نقل كرده، گويد: زيد بن علي را در روز سبخه1 ديدم كه ابري زرد رنگ بر سرش سايه افكنده بود و به هر سو كه زيد ميرفت آن ابر نيز بالاي سرش حركت ميكرد.
حسن بن علي به سندش از ابوخالد نقل كرده، گويد: نقش نگين انگشتري زيد بن علي اين جمله بود: «اصبر تؤجر وتوق تنج؛ صبر كن تا پاداش بري و بپرهيز تا نجات يابي».
پينوشتها:
٭ برگرفته از: ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ترجمه: سيّد هاشم رسولي محلاتي، ص133ـ 129.
1. سبخه به معناي زمين شورهزار است و نام زميني بوده در كوفه كه زيد در آنجا با لشكر شام جنگ كرد. لذا مراد از يوم سبخه روز جنگي است كه در آن سرزمين واقع شد.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}