نگاهي‌ به عشق در حكمت‌ متعاليه‌(1)


 

نويسنده:مجيد صادقي‌ حسن‌ آبادي‌




 

مقدمه‌
 

پس‌ از حمد خداوند و درود بر‌ پيامبران‌ و اولياي‌ او، سخن‌ را با سخني‌ از شيخ‌ اكبر محيي‌ الدين‌ عربي‌ در باب‌ عشق‌ مي‌گشاييم‌:
لا حدّ للحب‌ يعرّف‌ به‌ ذاتي‌ و لكن‌ يحدّ بالحدود الرسمية‌ و اللفظيه‌ لا غير. فمن‌ حدّ الحبّ ما عرفه‌ و من‌ لم‌ يذقه‌ شربا ما عرفه‌ و من‌ قال‌ رويت‌ منه‌ فالحبّ شرب‌ بلاريّ.
عشق‌ را نتوان‌ به‌ ذاتيات‌ تعريف‌ نمود بلكه‌ تعريفات‌ صرفاً رسمي‌ و لفظي‌ است‌ هر كس‌ عشق‌ را تعريف‌ كند آن را نشناخته‌ و كسي‌ كه‌ از جام‌ آن‌ جرعه‌اي‌ نچشيده‌ باشد آن را نيافته‌ و كسي‌ كه‌ بگويد من‌ از آن‌ جام‌ سيراب‌ شدم‌ آن را نشناخته‌ است‌. چرا كه‌ عشق‌ شرابي‌ است‌ كه‌ كسي‌ را سيراب‌ نكند.([1])
از شگفتيها و زيباييهاي‌ عالم‌ آفرينش‌ پديدة‌ ناشناخته‌ عشق‌ است‌ كه‌ همچون‌ وجود مفهومش‌ در غايت‌ ظهور و كنهش‌ در غايت‌ خفاست‌. در ناشناخته‌ بودن‌ آن‌، همان‌ بس‌ كه‌ اظهارات‌ بسيار متفاوت‌ و ضد و نقيض‌ از سوي‌ حكما و روانشناسان‌ پيرامون‌ آن‌ شده‌ است‌. چهرة‌ او در پس‌ پرده‌ها نهان‌ است‌ و هر كس‌ از آن‌ حكايتها دارد و بر اثبات‌ مدعاي‌ خويش‌ دلايلي‌. تعبيرهاي‌ متفاوت‌ و متناقض‌ حاكي‌ از عظمت‌ و بزرگي‌ اين‌ واقعيت‌ است‌ و آدمي‌ را به‌ ياد فيل‌شناسي‌ آن‌ مردم‌ در تاريكي‌ مي‌برد كه‌ عظمت‌ فيل‌ و عدم‌ اشراف‌ معرّفين‌ منجر به‌ تهافتگويي‌ آنان‌ شد و هر فردي‌ از زاويه‌ ديد خويش‌ و اقتضاي‌ مكاني‌ خود تعريفي‌ از فيل‌ ارائه‌ داد.
تمثيل‌ عشق‌ به‌ شير، شتر، نهنگ‌ و دريا در آثار بزرگان‌ از عرفا مؤيّد مدّعاي‌ مذكور است:
مـرغ‌ خانــه‌ اشتـري‌ را بيخــرد
رســم‌ مهمـانان‌ بــه‌ خانــه‌ مي‌برد
چون‌ به‌ خانة‌ مـرغ‌ اشتر پا نــهاد
خانه‌ ويران‌ گشت‌ و سقفـش‌ اوفتاد([2])
***
عشق‌ حقيقي‌ اسـت‌ مجازي‌ مگيـر
ايـن‌ دم‌ شير است‌ بــه‌ بازي‌ مـگيـر
اين‌ تعبيرات‌ شاعرانه‌ محصول‌ تجربه‌هاي‌ موشكافانه‌ اهل‌ عرفان‌ است‌ كه‌ حقايق‌ را پيش‌ از آنكه‌ بدانند مي‌بينند و امّا ما در اين‌ مقال‌ برآنيم‌ كه‌ آن‌ پديده‌ مرموز را از نگاه‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ اسلامي‌ صدرالدين‌ شيرازي‌ نظاره‌ كنيم‌. او ملتقاي‌ دو بحر عرفان‌ و فلسفه‌، برخوردار از كشف‌ و شهودهاي‌ عارفانه‌ و هم‌ داراي‌ تحليلهاي‌ فيلسوفانه‌ مي‌باشد. البته‌ در كنار نظرات‌ او از آراء برخي‌ حكيمان‌ مخصوصاً شيخ‌ الرئيس‌ نيز در روشنگري‌ بهتر سخن‌, بهره‌ خواهيم‌ جست‌. ملاصدرا در جلد هفتم‌ كتاب‌ وزين‌ الحكمة‌ المتعالية‌ في‌ الاسفار العقلية‌ الاربعة‌ طي‌ هشت فصل‌ به بيان‌ عشق‌ و محبت‌ و انواع‌ آن‌ پرداخته‌ كه‌ دست‌ مايه‌ اصلي‌ اين‌ نوشتار را تشكيل‌ مي‌دهد.

تعريف‌ عشق‌
 

عشق‌ مأخوذ از «عشقه‌» است‌ و آن‌ گياهي‌ است‌ كه‌ آن‌ را لبلاب‌ گويند چون‌ بر درختي‌ پيچيد آن را خشك‌ كند. همين‌ حالت‌ عشق‌ است‌ بر هر دلي‌ كه‌ طاري‌ شود صاحبش‌ را خشك‌ و زرد كند.
در باب‌ ماهيت‌ عشق‌ اختلاف‌ نظر زيادي‌ وجود دارد. حكيم‌ الهي‌ در كتاب‌ حكمت‌ الهي‌ بعضي‌ اقوال‌ را در اين‌ باب‌ ذكر مي‌كند. مي‌گويد افلاطون‌ حكيم‌ عشق‌ را جنون‌ الهي‌ دانسته‌ كه‌ نفوس‌ قدسي‌ و ارواح‌ عالي‌ به‌ اين‌ جنون‌ مبتلا مي‌شوند. ارسطو آن را ناتواني‌ و كوري‌ حسّ از ادراك‌ عيوب‌ محبوب‌ تعريف‌ كرده‌ است‌.
ابو علي‌ سينا در كتاب‌ قانون‌ عشق‌ را چنين‌ تعريف‌ مي‌كند:
العشق‌ مرض‌ وسواسي‌ شبيه‌ بماليخوليا يكون‌ الانسان‌ قد جلبه‌ إلي‌ نفسه‌ بتسلط‌ فكرته‌ علي‌ استحسان‌ بعض‌ الصور و الشمائل.
بعضي‌ گفته‌اند: عشق‌ مغناطيس‌ اسرار خداست‌، برخي‌ گفته‌اند عشق‌ مرض‌ روحي‌ است‌ كه‌ از توجه‌ مكرر به حسن‌ معشوق‌ پديد آيد. عشق‌ جذبه‌ و الهام‌ الهي‌ و تحريك‌ روح‌ قدسي‌ است‌ بسوي‌ اقليم‌ حسن‌ و زيبايي‌.
عشق‌ ظهور جذبه‌ حسن‌ و حسن‌ جذاب‌ است‌. درمان‌ هر درد و درد بيدرمان‌ است‌. فرمانده‌ كل‌ قواي‌ وجود و معزول‌ كننده‌ حكم‌ عقل‌ و شهود است‌. عشق‌ الم‌ لذيذ و لذت‌ اليم‌ جان‌ انسان‌ است‌.
عشق‌ مغناطيس‌ روحهاي‌ لطيف‌ و حساس‌ بجانب‌ حسن‌ و كمال‌ است‌. عشق‌ آتش‌ شوق‌ الهي‌ است‌ كه‌ شوق‌ ماسوي‌ الله را پاك‌ مي‌سوزاند.([3])
وي‌ مي‌گويد:
كساني‌ كه‌ عشق‌ را مرض‌ نفساني‌ دانسته‌اند بخاطر عوارضي‌ است‌ كه‌ عاشق‌ را مبتلا مي‌كند. از قبيل‌ بيخوابي‌، لاغري‌، آشفتگي‌، پژمردگي‌، گود رفتن‌ چشمها، رنگ پريدگي‌ و تغيير در ضربان‌ نبض‌ و قلب‌. آنهايي‌ كه‌ جنون‌ الهي‌ مي‌پنداشتند بدين‌ علت‌ بود كه‌ دارويي‌ براي‌ معالجه‌ آن‌ نمي‌يافتند و حكماي‌ يونان‌ شفاي‌ آن را فقط‌ در دعا و نيايش‌ و صدقه‌ و عبادت‌ مي‌ديدند.([4])
علامه‌ طباطبايي(ره‌) در پاورقي‌ اسفار مي‌فرمايد: لفظ‌ عشق‌ بحسب‌ عرف‌ به‌ وابستگي‌ خاص‌ بين‌ حيوان‌ نر و ماده‌ بكار مي‌رود و آن‌ عبارت است‌ از «حب‌ وقاع‌». اما در عرف‌ خاص‌ مرادف‌ يا شبه‌ مرادف‌ «حبّ» مي‌باشد و آن‌ تعلق‌ خاص‌ موجود با شعور است‌ به‌ موجود زيبا، از آن‌ حيث‌ كه‌ زيباست‌. بگونه‌اي‌ كه‌ وقتي‌ محبوب‌ را بيابد از او دل‌ بكند و وقتي‌ او را از دست‌ بدهد او را بطلبد.([5])

سريان‌ عشق‌ در موجودات‌
 

يكي‌ از نكات‌ قابل‌ توجه‌ در آثار حكما و عرفاي‌ اسلامي‌، ساري‌ بودن‌ عشق‌ در همه‌ موجودات‌ است‌. همه‌ موجودات‌ اعم‌ از مجردات‌ و ماديات‌ حتي‌ حقتعالي‌ از اين‌ گوهر بهره‌مندند. در اينجا مطلبي‌ كه‌ بايد مد نظر قرار داد تفاوت‌ ميان‌ «شوق‌» و «عشق‌» است‌ كه‌ گاهي‌ مترادف‌ بكار مي‌روند اما تفاوت‌ دقيق‌ بين‌ آنها وجود دارد و آن‌ اينكه‌ عشق‌ نسبت‌ به‌ شوق‌ اعم‌ است‌. عشق‌ مصاحب‌ با وجدان‌ و شوق‌ مصاحب‌ با فقدان‌ است‌. هر موجود با عشق‌ نهفته‌ در خود محافظ‌ وجود خود و با شوق‌ نهفته‌ در خود طالب‌ مفقود است‌. بر همين‌ اساس‌ مي‌توان‌ عشق‌ را به‌ همه‌ موجودات‌ حتي‌ حقتعالي‌ نسبت‌ داد چرا كه‌ صفت‌ وجود است‌ اما شوق‌ اينگونه‌ نيست‌.
ملا هادي‌ سبزواري‌ در تحشيه‌ خود بر كتاب‌ الشواهد الربوبية با استناد به‌ حديث‌ قدسي‌ «من‌ طلبني‌ وجدني‌ ومن‌ وجدني‌ احبّني‌ و من‌ أحبّني‌ عشقني‌ و من‌ عشقني‌ عشقته‌» اطلاق‌ عشق‌ را بر خداوند تبارك‌ و تعالي‌ جايز مي‌شمرد و ابن‌ سينا نيز بر همين‌ مبنا در رسالة‌ العشق‌ كاربرد لفظ‌ عشق‌ را به‌ خداوند بلا مانع‌ مي‌داند.([6])
شوق‌ در خصوص‌ موجودات‌ مادي‌ داراي‌ قوه‌ و استعداد, بكار مي‌رود كه‌ بر خوردار از فقدان‌ و خلأهاي‌ وجودي‌ هستند و از اينجهت‌ اشتياق‌ به‌ كمال‌ و جبران‌ كمبودها در آنها شعله‌ور است‌.
عشق‌ مجرد از شوق‌ مخصوص‌ مفارقات‌ عقليه‌ است‌ كه‌ از تمام‌ جهات‌ بالفعل‌ هستند و موجودات‌ ديگر كه‌ خالي‌ از فقدان‌ نبوده‌ و داراي‌ قوه‌ و استعداد هستند، بنابر درجه‌ وجودي‌ خود، داراي‌ عشق‌ و شوق‌ ارادي‌ يا طبيعي‌ مي‌باشند. اين‌ عشق‌ و شوق‌ باعث‌ انواع‌ حركت‌ در موجودات‌ مي‌شود كه‌ يا نفساني‌ است‌ يا جسماني‌. حركت‌ جسماني‌ هم‌ يا كيفي‌ يا كمي‌ يا وصفي‌ و يا ايني‌ است‌ و هر كدام‌ از موجودات‌ عالم‌ طبيعت‌ برخوردار از قسمتي‌ از اين‌ حركات‌ هستند.([7])
بنابرين‌ در تمام‌ موجودات‌ مادي‌ شوق‌ به‌ تبديل‌ نمودن‌ استعدادها به‌ فعليتها وجود دارد. حركتي‌ كه‌ يك‌ سيب‌ از جهت‌ كيفي‌ انجام‌ مي‌دهد تا از طعم‌ نامطبوع‌ و گس‌ و كال‌ خود به‌ شيريني‌ و دلپذيري‌ نايل‌ شود ناشي‌ از اشتياق‌ او به‌ دريافت‌ كمالات‌ و جبران‌ فقدانات‌ خود است‌. حركتي‌ كه‌ در افلاك‌، سيارات‌ و ستارگان‌ مشاهده‌ مي‌شود نيز ناشي‌ از همان‌ است‌. ملاصدرا با اين‌ مبنا و مقدمات‌ سريان‌ عشق‌ را در همه‌ موجودات‌ نتيجه‌ مي‌گيرد:
أما الإشتياق‌ و الميل‌ فإنّما يحصلان‌ للشيء‌ حال‌ فقدان‌ الكمال‌، و لذلك‌ كان‌ العشق‌ سارياً في‌ جميع‌الموجودات‌ و الشوق‌ غير سار في‌ الجميع‌ بل‌ يختص‌ بما يتصور في‌ حقّه‌ الفقد.([8])
مطلع‌ غزل‌ دلنشين‌ حضرت‌ حافظ‌ هم‌ ناظر بر همين‌ سخن‌ است‌:
طفيل‌ هستي‌ عشقند آدمـي‌ و پري
ارادتي‌ بنمــا تا سعــادتي‌ ببري‌
بكوش‌ خواجه‌ و از عشق‌ بينصيب‌ مباش
كه‌ بنده‌ را نخرد كس‌ به‌ عيب‌ بيهنري
شيخ‌ الرئيس‌ در رسالة‌ العشق‌ بر اين‌ مطلب‌ اصرار دارد و ملاصدرا اين‌ نظريه‌ را از وي‌ بر گرفته‌ است‌. شيخ‌ در آنجا با ذكر دو مقدمه‌ مطلب‌ را بيان‌ مي‌كند:

مقدمه‌ اول‌
 

آنكه‌ جميع‌ حكما و فلاسفه‌ متفق‌ و معتقدند كه‌ هر يك‌ از افراد ممكنات‌ داراي‌ دو جنبه‌ مي‌باشند بمفاد «كل‌ ممكن‌ زوج‌ تركيبي‌» كه‌ يكي‌ جنبه‌ وجود اوست‌ و ديگري‌ جنبه‌ ماهيت‌.

مقدمه‌ دوم
 

وجود منبع‌ خيرات‌ و سرچشمه‌ كمالات‌ است‌ و ماهيت‌ منشأ شرور و نقصهاست‌. پس‌ هر يك‌ از ممكنات‌ بواسطه‌ جنبه‌ وجودي‌ كه‌ در اوست‌ هميشه‌ شائق‌ به‌ كمالات‌ و مشتاق‌ به‌ خيرات‌ مي‌باشد و بر حسب‌ فطرت‌ و ذات‌ از شرور و نقصان‌ كه‌ لازمه‌ جنبه‌ ماهيت‌ و هيولاست‌ متنفر و گريزان‌ است‌. همين‌ اشتياق‌ ذاتي‌ و ذوق‌ فطري‌ و جبلّي‌ كه‌ سبب‌ بقای وجود آنهاست‌ را ما «عشق‌» مي‌ناميم‌.
حكمت‌ بالغة‌ الهي‌ چنان‌ اقتضا مي‌كند كه‌ اين‌ عشق‌ غريزي‌ در نهاد تمام‌ موجودات‌ عالم‌ امكان‌ بوديعه‌ نهاده‌ شود تا بتوانند خود را از نقصان‌ به‌ كمال‌ برسانند و از شرور بپرهيزند و به‌ جانب‌ خيرات‌ بگرايند.([9])
شيخ‌ الرئيس‌ عشق‌ را به‌ دو شعبه‌ تقسيم‌ مي‌كند:
1. عشق‌ طبيعي‌ 2. عشق‌ اختياري‌
عشق‌ طبيعي‌، عشقي‌ است‌ كه‌ حامل‌ آن‌ تا به‌ مقصود حقيقي‌ خود نرسد آرام‌ نمي‌گيرد و آسوده‌ نمي‌شود. مانند سنگ‌ كه‌ بخواهد از بالا هبوط‌ نمايد و به‌ موضع‌ طبيعي‌ خود برسد و اگر بين‌ مسافت‌ هم‌ براي‌ او مانعي‌ رخ‌ داد مي‌كوشد كه‌ آن‌ مانع‌ را بر طرف‌ كند تا به‌ مكان‌ اصلي‌ خود برسد و ساكن‌ گردد. همچنان‌ است‌ قواي‌ نباتيه‌ كه‌ هميشه‌ كار آنها طلب‌ غذا و جذب‌ آن‌ براي‌ بدن‌ است‌، مگر اينكه‌ مانعي‌ پديد آيد و آنهارا از شغل‌ و عمل‌ باز دارد.
عشق‌ اختياري‌، عشقي‌ است‌ كه‌ حامل‌ آن‌ گاهي‌ از آن‌ اعراض‌ مي‌نمايد و آن‌ زماني‌ است‌ كه‌ احساس‌ ضرري‌ كرده‌ باشد. مانند بهائم‌ كه‌ اگر حيوان‌ درنده‌اي‌ را ببينند بخاطر حفظ‌ جان‌ خود از خوردن‌ طعام‌ كه‌ نهايت‌ آرزوي‌ آنهاست‌ صرفنظر مي‌كنند. چرا كه‌ مي‌دانند منافع‌ فرار كه‌ سبب‌ بقاي‌ آنهاست‌ بمراتب‌ رجحان‌ و مزيت‌ دارد از خوردن‌ طعام‌ كه‌ خوف‌ جان‌ در اوست‌.
عشق‌ طبيعي‌ در تمام‌ موجودات‌ از جهت‌ طبيعتشان‌ وجود دارد. اما عشق‌ اختياري‌ مخصوص‌ جانداران‌ است‌. در مورد تعميم‌ عشق‌ به‌ موجودات‌ از قبيل‌ جواهر بسيط‌، هيولا، صورت‌، اعراض‌، نباتات‌ و حيوانات‌ مي‌گويد: هيولا نظر به‌ حرص‌ و آزي‌ كه‌ به‌ صورت‌ دارد هميشه‌ مقارن‌ و ملازم‌ اوست‌ و صورت‌ نيز دائماً همنشين‌ با موضوع‌ است‌ و با كمالات‌ و مواضع‌ طبيعي‌ خود نيز قرين‌ است‌. اعراض‌ عشق‌ به‌ ملازمت‌ با جوهر و موضوع‌ خود دارند زيرا كه‌ وجود آنها به‌ آن‌ وابسته‌ است‌. در قواي‌ تغذيه‌، تنميه‌ و توليد مثل‌ نباتات‌ هم‌، عشق‌ نهفته‌ است‌ كه‌ داعي‌ آنها در جلب‌ غذا و شوق‌ به‌ نمو و توليد مثل‌ مي‌گردد. عشق‌ نهفته‌ در آنهاست‌ كه‌ مشوق‌ و مرغّب‌ آنان‌ در جهت‌ اعمال‌ غضبي‌ و شهوي‌ بعلاوه‌ اعمال‌ مشابه‌ نباتات‌ است‌.([10])
بنابرين‌ در سفر اول‌ اسفار در مباحث‌ عاقل‌ و معقول‌ و مواضع‌ ديگر در پرتو بينش‌ اصالت‌ وجودي‌، علم‌ را مساوق‌ با وجود مي‌داند و البته‌ ماده‌ و جسم‌ را مناط‌ غيبت‌ مي‌شمرد و علم‌ و حضور را به‌ صورتهاي‌ مثالي‌ و عقلي‌ آنها كه‌ همان‌ فعليت‌ آنان‌ است‌ نسبت‌ مي‌دهد و وجود قدرت‌ را هم‌ همينگونه‌ در جميع‌ موجودات‌ به‌ شدت‌ و ضعف‌ اثبات‌ مي‌كند. صدرا از آنجا كه‌ عشق‌ را هم‌ صفت‌ وجودي‌ و مساوق‌ با وجود مي‌داند تأكيد دارد كه‌ اسناد عشق‌ به‌ ماديات‌ و جسمانيات‌ مسبوق‌ به‌ اثبات‌ و اسناد حيات‌ و شعور به‌ آنهاست‌. اين‌ را نكته‌ بسيار مهم‌ و عمده اي‌ مي‌داند كه‌ فقط‌ خود او و برخي‌ از اهل‌ كشف‌ و شهود از صوفيه‌ به‌ آن‌ متفطن‌ شده‌اند و شيخ‌ الرئيس‌ از آن‌ غافل‌ بوده‌ است‌. سپس‌ به‌ آيات‌ شريفه‌ «و إن‌ من‌ شي‌إلاّ يسبح‌ بحمده‌ و لكن‌ لا تفقهون‌ تسبيحهم‌» و «ولله يسجد ما في‌ السموات‌ و الارض‌» استناد مي‌كند كه‌ وجود حيات‌ و شعور را در همه‌ موجودات‌ اعم‌ از مادي‌ و مجرد افاده‌ مي‌كند و خداي‌ را سپاس‌ مي‌گذارد كه‌:
و نحن‌ بحمدالله عرفنا ذلك‌ بالبرهان‌ و الايمان‌ جميعاً و هذا أمر قد اختص‌ بنا بفضل‌ الله و حسن‌ توفيقه‌.([11])
علامه‌ طباطبايي‌ (ره‌) در حاشيه‌ سخن‌ صدرا مي‌فرمايد:
از آنجا كه‌ هر جمال‌ و زيبايي‌ و خير و سعادت‌ به‌ وجود بر مي‌گردد ـ كما اينكه‌ مقابلشان‌ ـ اينگونه‌ از تعلق‌ و وابستگي‌ بين‌ هر مرتبه‌ از وجود با ما فوق‌ خود و همچنين‌ بين‌ شخص‌ با خودش‌ بر قرار است‌، از اينرو بايد حكم‌ نمود كه‌ «حب‌» و مهرورزي‌ در تمام‌ موجودات‌ اعم‌ از اينكه‌ صاحب شعور و صاحب حيات‌ باشند يا نباشند ساري‌ و جاري‌ است‌ و واضح‌ است‌ كه‌ «علم‌ و شعور» خارج‌ از مفهوم‌ «حب‌» است‌ و سخن‌ ملاصدرا خالي‌ از نظر نيست.([12])
جان‌ كلام‌ در بينش‌ صدرايي‌ اين‌ است‌ كه‌ وجود اصالت‌ دارد و تنها اوست‌ كه‌ منشأ اثر است‌. هر مرتبه‌ از وجود در بردارندة‌ جميع‌ آثار وجودي‌ است‌، و صفات‌ و آثار جداي‌ از وجود نيستند منتها مراتب‌ مقول‌ به تشكيكند. عشق‌ نيز از جمله‌ آثار وجود بوده‌ و در هر مرتبه‌ از مراتب‌ وجود به‌ شدت‌ و ضعف‌ موجود است‌.
معشوق‌ حقيقي‌ تمام‌ موجودات‌ خداست‌.
وقتي‌ صحبت‌ از عموميت‌ و شمول‌ عشق‌ مي‌شود بالطبع‌ از متعلّق‌ عشق‌ و معشوق‌ آن‌ عشق‌ سخن‌ بميان‌ مي‌آيد. عشق‌ و عاشق‌ و معشوق‌ متلازم‌ و متضايفند و رابطه‌ عاشقانه‌ اولاً و بالذات‌ در بين‌ همين‌ مفاهيم‌ حاكم‌ است‌. ملاصدرا فصلي‌ در اين‌ باب‌ دارد كه‌ اگر چه‌ معشوقات‌، موجودات‌ متفاوتي‌ هستند ولي‌ معشوق‌ حقيقي‌ يكي‌ است‌، چون‌ نيل‌ به‌ كمال‌ و خير مطلق‌ و زيبايي‌، هدف‌ يكايك‌ موجودات‌ است‌ و اين‌ حقيقت‌ فطرتاً در قاطبة‌ موجودات‌ وجود دارد.
إنّ المعشوق‌ الحقيقي‌ لجميع‌ الموجودات‌ و إن‌ كان‌ شيئاً واحداً في‌ المآل‌ و هو نيل‌ الخير المطلق‌ و الجمال‌ الاكمل‌، إلاّ إنّ لكلّ واحد من‌ أصناف‌ الموجودات‌ معشوقاً خاصاً قريباً يتوسّل‌ بعشقه‌ إلي‌ ذلك‌ المعشوق‌ العام‌.([13])
ملاصدرا براي‌ اثبات‌ مدّعا مقدماتي‌ را ترتيب‌ مي‌دهد كه‌ باختصارذكر مي‌كنيم‌:
1. وجود خير محض‌ و مؤثر و لذيذ است‌ و عدم‌ شرّ و كريه‌ و مهروب‌ عنه‌ است‌.
2. وجود، واحدي‌ بسيط‌ است‌ و اختلاف‌ درجات‌ به‌ شدت‌ و ضعف‌ و كمال‌ و نقص‌ مي‌باشد.
3. حقيقت‌ وجود مقتضي‌ نقص‌ و تناهي‌ و تحدّد نيست‌.
4. هر موجود معلولي‌، نصيبي‌ از كمال‌ فائض‌ از واجب‌ و نقصي‌ ـ بحسب‌ حد معلوليت‌ خود ـ دارد .
5. واجب‌ الوجود، وجود محض‌ است‌ و بالاترين‌ بهجت‌ و محبت‌ را به‌ ذات‌ خود دارد.
6. تمام‌ موجودات‌ عاشق‌ وجود و طالب‌ كمال‌ و نافر از عدم‌ و نقصند.
نتيجه‌: همه‌ موجودات‌ عاشق‌ وجود محض‌ يعني‌ خداوند هستند.([14])
بيان‌ صدرالمتألهين‌ كاملاً با سخن‌ شيخ‌ الرئيس‌ در رسالة‌ العشق‌ مطابقت‌ دارد.([15])
مي‌گويد خداوند در همه‌ موجودات‌، عشق‌ غريزي‌ بوديعه‌ نهاده‌ است‌ تا در تحصيل‌ كمال‌ خود كه‌ همان‌ خير است‌ بكار گيرند. همه‌ موجودات‌ عاشق‌ خير مطلقند و خير مطلق‌ براي‌ همه‌ عاشقان‌ تجلي‌ مي‌كند اما قبول‌ تجلي‌ و اتصال‌ آنان‌ به‌ او متفاوت‌ است‌. آن‌ چيزي‌ كه‌ خير محض‌ است‌ و سبب‌ حصول‌ خير مي‌شود و معشوق‌ حقيقي‌ موجودات‌ است‌ همان‌ علت‌ اولي‌ است‌ كه‌ معشوق‌ همه‌ اشياء است‌.([16])
معلولات‌ همة‌ خير و هستي‌ خود را از علت‌ خود مي‌گيرند و از اين‌ جهت‌ بالاترين‌ معشوق‌، خداوند است‌ كه‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ مورد عشق‌ورزي‌ موجودات‌ است‌.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. ابن عربی, فتوحات مکية, ج 2, ص 111, دارُاحياء التراث العربی, بيروت(دوره چهار جلدی).
2. مثنوی, دفتر سوم بيت 4668.
3. الهی قمشه ای, محيی الدين مهدوی, حکمت الهی, دفتر انتشارات اسلامی 1363, ص 140 – 146.
4. صدرالدين شيرازی, الاسفار العقلية الاربعة, منشورات مصطفوی, قم, ج 7, ص 176.
5. همان, ص 152, پاورقی.
6. ر.ک. الشواهد الربوبية, تصحيح سيد جلال الدين آشتيانی, مرکزنشر دانشگاهی, بخش تعليقات, ص 597, ايضاً رسائل ابن سينا, رسالة العشق, ص 396.
7. ر.ک. اسفار, ج 7, ص 148.
8. همان, ص 150.
9. ر.ک. رسائل ابن سينا, انتشارات بيدار, قم, ص 381.
10. همان, ص 371 – 381.
11. اسفار, ج 7, ص 153.
12. همان, پاورقی, 153.
13. همان, ص 160, عنوان فصل 17.
14. همان, 149.
15. ر.ک. رسائل ابن سينا, ص 377.
16. همان, ص 393.
 

منبع: www.mullasadra.org